دریا شاهد بود
دریا شاهد بود
P:۸
مشغول آماده کردن سفارش ها شدم و بعد بردمشون و بی هیچ حرفی برگشتم راستش اصلا دوست نداشتم من و ایجا ببینن
بعد از این که خداحافظی کردن و رفتن من هم بعد از بردن چند تا سفارش به خونه رفتم
صبح مدرسه/ویو ا.ت
امروز یه روز عادی و کسل کننده بود که ناظم اومد راجب اردویی صحبت کرد و گفت با سال بالایی ها میریم یه جنگل
بعد از غروب آفتاب و هماهنگ کردن کار های اردو با کمک بابا وبست چمدون برای اردوی ۳ روزه خوابیدم
ویو ا.ت/فردا
بابا منو به محل اتوبوس ها برد کنار بابام راه میرفتم که دیدم جیمین و جونگکوک مشغول صحبت کردن بودن جونگ کوک منو دید و گفت
جونگ کوک : سلام ا.ت ( لبخند )
ا.ت : سلام بچه ها ( لبخند )
جیمین : صبح بخیر
بابا اینا دوستام جیمین و جونگ کوک هستن
جونگ کوک : سلام آقای لی جونگ کوکم
جیمین : منم جیمینم خوشبختم
بابای ا.ت : سلام بچه ها
که جین و تهیونگ از اتوبوس پیاده شد و طرف ما اومدن
جین : سلام ا.ت....اوه ایشون برادرته ؟
بهت زده گفتم : نه بابامه
جین : از بس خوشچهره اید فکر کردم برادر ا.ت هستید...خوشبختم جینم
بابای ا.ت : اونقدر ها هم جوون نیستم ولی ممنونم ( خنده )
تهیونگ : منم تهیونگم
و با بابام دست داد نمی دونستم انقدر باشعورعه صدای راننده گویای خداحافظی بود بابای ا.ت : ا.ت دخترم مراقب خودت باش بچه ها از دیدنتون خوشحال شدم مخصوصا شما ( اشاره به جین و با خنده ) لطفا مراقب ا.ت باشید
ا.ت : تو هم همینطور
بابای ا.ت : باشه عزیزم برو خداحافظ
ا.ت : خداحافظ
Na_hido
P:۸
مشغول آماده کردن سفارش ها شدم و بعد بردمشون و بی هیچ حرفی برگشتم راستش اصلا دوست نداشتم من و ایجا ببینن
بعد از این که خداحافظی کردن و رفتن من هم بعد از بردن چند تا سفارش به خونه رفتم
صبح مدرسه/ویو ا.ت
امروز یه روز عادی و کسل کننده بود که ناظم اومد راجب اردویی صحبت کرد و گفت با سال بالایی ها میریم یه جنگل
بعد از غروب آفتاب و هماهنگ کردن کار های اردو با کمک بابا وبست چمدون برای اردوی ۳ روزه خوابیدم
ویو ا.ت/فردا
بابا منو به محل اتوبوس ها برد کنار بابام راه میرفتم که دیدم جیمین و جونگکوک مشغول صحبت کردن بودن جونگ کوک منو دید و گفت
جونگ کوک : سلام ا.ت ( لبخند )
ا.ت : سلام بچه ها ( لبخند )
جیمین : صبح بخیر
بابا اینا دوستام جیمین و جونگ کوک هستن
جونگ کوک : سلام آقای لی جونگ کوکم
جیمین : منم جیمینم خوشبختم
بابای ا.ت : سلام بچه ها
که جین و تهیونگ از اتوبوس پیاده شد و طرف ما اومدن
جین : سلام ا.ت....اوه ایشون برادرته ؟
بهت زده گفتم : نه بابامه
جین : از بس خوشچهره اید فکر کردم برادر ا.ت هستید...خوشبختم جینم
بابای ا.ت : اونقدر ها هم جوون نیستم ولی ممنونم ( خنده )
تهیونگ : منم تهیونگم
و با بابام دست داد نمی دونستم انقدر باشعورعه صدای راننده گویای خداحافظی بود بابای ا.ت : ا.ت دخترم مراقب خودت باش بچه ها از دیدنتون خوشحال شدم مخصوصا شما ( اشاره به جین و با خنده ) لطفا مراقب ا.ت باشید
ا.ت : تو هم همینطور
بابای ا.ت : باشه عزیزم برو خداحافظ
ا.ت : خداحافظ
Na_hido
- ۴.۵k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط