با سختی بلند شدمو گفتم
با سختی بلند شدمو گفتم
_دوباره بهت سرمیزنم بی وفا...
با تاکسی رفتم خونه و وسایلارو آماده کردم...
پندار_مامان..این جوراب منو ندیدی؟
من+همرو گذاشتم توی چمدون..صبح زود حرکت میکنیم...
پندار_چشم...
من+به بهاره هم بگو...
پندار_خودت بگو..به من چه..
من+چیزی شده ؟!
پندار_نه هیچی؟!
من+دعوا کردین...؟!
پندار_اوهوم..
من+سرچی؟!
پندار_خوب ازصبح تاحالا گیرداده به درد هم نمیخوریم...تو نباید بتمن باشی...طاقت نداری..و دوست ندارم...زجر کشیدنتو ببینم....
من+خوب پسره ی الاغ بفهم ..شاید یکی اونو ترسونده باشه...
پندار_به من چه؟!!
من+یالا آماده شو...سمیرایینا توی ویلان...فقط ماموندیم...
پندار_باشه...
نمیدونم کدوم عوضی دختر به این نحیفی رو اذیت کرده...بهش ایمان داشتم....اگرم بخواد پندارو ترک کنه..دلیلش بازم به خاطر پنداره...میدونستم واسه عشقش خودشو سختی میده ولی نمیزاره سختیشو ببینه...
درست مثل من...سختی کشیدم..ولی نذاشتم شاهرخ آسیب بیینه...من اون حسو توی این چشمای قهوه ایش دیدم...
***************
بهاره
********
گوشیم داشت خودکشی میکرد از بس زنگ خورد...
گوشیو برداشتم
من_الو؟!
+سلام بهاره جون...
من_شما؟!
+منم عمه فهیمه...
من_عه شمایین...کاری داشتین..؟!
+خبرت به گوشم رسیده عزیزم...میدونی که چطوری؟!
من_خوب؟!
+ازاون پسره فاصله بگیر وگرنه بدجور تقاص پس میده...به کسی هم نمیگم ....میدونی که روشم چطوریه؟!
من_به کسی باج نمیدم...
+ببین دختر تو باید با ناصرازدواج کنی....فهمیدی...من تورو واسه اون میخوام..
من_خجالت بکش...من پزشکم و اون ناصرمعتاده..هه چه زوج خوبی میشیم...
+چشه...ازخیلیا بهتره...پسربه این خوبی دارم..ببین ناصرتورو میخواد..دیگه نمیخوام چیزی یشنوم...
_اره..مث بقیه واسه یه شب..مث اون چهار تا زنش؟!
+همینوکه گفتم....2هفته فرصت داری برگردی...
تلفونو قطع کرد...عمه فهیمه..عمه ی واقعیم بود...
پاتوقش فالگیراو جادو گرا بود...
بچه که بودم...فکر میکردم این چیزا وجود نداره...ولی گذززمان...گذر زمان بد چیزیه...
ولی نمیتونه که منو تحت تتثیر قرار بده...
به قول مامان...این دختره ما...نیروهای خاص داره...هه...
#رمان #رمانخونه
_دوباره بهت سرمیزنم بی وفا...
با تاکسی رفتم خونه و وسایلارو آماده کردم...
پندار_مامان..این جوراب منو ندیدی؟
من+همرو گذاشتم توی چمدون..صبح زود حرکت میکنیم...
پندار_چشم...
من+به بهاره هم بگو...
پندار_خودت بگو..به من چه..
من+چیزی شده ؟!
پندار_نه هیچی؟!
من+دعوا کردین...؟!
پندار_اوهوم..
من+سرچی؟!
پندار_خوب ازصبح تاحالا گیرداده به درد هم نمیخوریم...تو نباید بتمن باشی...طاقت نداری..و دوست ندارم...زجر کشیدنتو ببینم....
من+خوب پسره ی الاغ بفهم ..شاید یکی اونو ترسونده باشه...
پندار_به من چه؟!!
من+یالا آماده شو...سمیرایینا توی ویلان...فقط ماموندیم...
پندار_باشه...
نمیدونم کدوم عوضی دختر به این نحیفی رو اذیت کرده...بهش ایمان داشتم....اگرم بخواد پندارو ترک کنه..دلیلش بازم به خاطر پنداره...میدونستم واسه عشقش خودشو سختی میده ولی نمیزاره سختیشو ببینه...
درست مثل من...سختی کشیدم..ولی نذاشتم شاهرخ آسیب بیینه...من اون حسو توی این چشمای قهوه ایش دیدم...
***************
بهاره
********
گوشیم داشت خودکشی میکرد از بس زنگ خورد...
گوشیو برداشتم
من_الو؟!
+سلام بهاره جون...
من_شما؟!
+منم عمه فهیمه...
من_عه شمایین...کاری داشتین..؟!
+خبرت به گوشم رسیده عزیزم...میدونی که چطوری؟!
من_خوب؟!
+ازاون پسره فاصله بگیر وگرنه بدجور تقاص پس میده...به کسی هم نمیگم ....میدونی که روشم چطوریه؟!
من_به کسی باج نمیدم...
+ببین دختر تو باید با ناصرازدواج کنی....فهمیدی...من تورو واسه اون میخوام..
من_خجالت بکش...من پزشکم و اون ناصرمعتاده..هه چه زوج خوبی میشیم...
+چشه...ازخیلیا بهتره...پسربه این خوبی دارم..ببین ناصرتورو میخواد..دیگه نمیخوام چیزی یشنوم...
_اره..مث بقیه واسه یه شب..مث اون چهار تا زنش؟!
+همینوکه گفتم....2هفته فرصت داری برگردی...
تلفونو قطع کرد...عمه فهیمه..عمه ی واقعیم بود...
پاتوقش فالگیراو جادو گرا بود...
بچه که بودم...فکر میکردم این چیزا وجود نداره...ولی گذززمان...گذر زمان بد چیزیه...
ولی نمیتونه که منو تحت تتثیر قرار بده...
به قول مامان...این دختره ما...نیروهای خاص داره...هه...
#رمان #رمانخونه
۴.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.