فیکشن Deadly duel پارت 10
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 10
به وضوح میتونست بگه که تنها موجودی بودند که این وقت شب توی جاده تاریک راه افتاده بودند و حتی بعضی جاها حتی چراغ های ماشین هم جواب گو نبودند.
نمیدونست بقیه کسایی که همراه این دوتا مرد بودند دقیقا چطوری برمیگشتید چون تنها وسیله نقلیه ای که اونجا به چشم میخورد همین ماشین بود.
و در حال حاضر هم این حتی اخرین چیزی هم نبود که بخواد بخاطرش نگران شه یا بهش فکر کنه.
چیز های مهم تری بود که بخواد راجبشون نگران شه.
اولین جایی که گیر میاورد باید به سونگی زنگ میزد و تمام ماجرا بهش میگفت،میدونست که اون میتونه این دردسرو درست کنه ولی چیز اسونی نبود و ممکن بود تا سال ها درست کردنش طول بکشه و اونها توی این کار اصلا سریع نبودند
سرش رو که با افکارش درگیر بود رو سمت پنجره چرخوند و با دیدن جاده ی تاریک که کم کم ناپدید میشه و بجاش چراغ های شهر معلوم میشد فهمید قسط ندارن دور از مردم ازش استفاده کنند و قرار بود یه جایی توی شهر بزرگ بین ادم های خوب و بد زندگیش رقم بخوره و حتی معلوم نبود که کی زنده میمونه.
صدایی مثل تیک تاک ساعت توی ذهنش میپیچید که باعث میشد برای انجام نقشش با کمک دو تا از افراد مهم زندگیش(سونگی و ییشینگ) مصمم تر بشه.
فرقی نداشت اخرش این داستان میکشت یا کشته میشد مهم این بود که تا اخرین نفس هاش نزاره اون ادم های کثیف توی دنیا نفس بکشن.
اون همونجا تصمیم گرفت توی دوئلش با زندگی پیروز بشه و اجازه نده یکبار دیگه بین جنازه های کثیف بیفته و زندگی روبه روش بشینه و لذت ببره.....
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 10
به وضوح میتونست بگه که تنها موجودی بودند که این وقت شب توی جاده تاریک راه افتاده بودند و حتی بعضی جاها حتی چراغ های ماشین هم جواب گو نبودند.
نمیدونست بقیه کسایی که همراه این دوتا مرد بودند دقیقا چطوری برمیگشتید چون تنها وسیله نقلیه ای که اونجا به چشم میخورد همین ماشین بود.
و در حال حاضر هم این حتی اخرین چیزی هم نبود که بخواد بخاطرش نگران شه یا بهش فکر کنه.
چیز های مهم تری بود که بخواد راجبشون نگران شه.
اولین جایی که گیر میاورد باید به سونگی زنگ میزد و تمام ماجرا بهش میگفت،میدونست که اون میتونه این دردسرو درست کنه ولی چیز اسونی نبود و ممکن بود تا سال ها درست کردنش طول بکشه و اونها توی این کار اصلا سریع نبودند
سرش رو که با افکارش درگیر بود رو سمت پنجره چرخوند و با دیدن جاده ی تاریک که کم کم ناپدید میشه و بجاش چراغ های شهر معلوم میشد فهمید قسط ندارن دور از مردم ازش استفاده کنند و قرار بود یه جایی توی شهر بزرگ بین ادم های خوب و بد زندگیش رقم بخوره و حتی معلوم نبود که کی زنده میمونه.
صدایی مثل تیک تاک ساعت توی ذهنش میپیچید که باعث میشد برای انجام نقشش با کمک دو تا از افراد مهم زندگیش(سونگی و ییشینگ) مصمم تر بشه.
فرقی نداشت اخرش این داستان میکشت یا کشته میشد مهم این بود که تا اخرین نفس هاش نزاره اون ادم های کثیف توی دنیا نفس بکشن.
اون همونجا تصمیم گرفت توی دوئلش با زندگی پیروز بشه و اجازه نده یکبار دیگه بین جنازه های کثیف بیفته و زندگی روبه روش بشینه و لذت ببره.....
۲۸.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.