پارت۱۳۵
#پارت۱۳۵
من ، کیان ، ثنا و سعید عزم پیاده روی کردیم ولی روژان و مادرش،مریم خانوم به همراه رزمهر موندن تا هم مواظب وسایلا باشن هم اینکه حال راه رفتن نداشتن.من و ثنا هم قدم هم بودیم و کیان و سعید روبروی ما هم قدم هم.
با ثنا از هر دری حرف می زدیم و گاهی می زدیم زیر خنده .می گفت جدیدا راجع به دنیاهای موازی زیاد تحقیق کرده و علاقه مند شده.بهش گفته بودم که از سفر من و دروازه ها چیزی به کسی نگه.
از تفاوت های دوسیاره براش می گفتم.
_می گم آیدا.اونجا نفمیدی من چیکاره بودم؟
خندیدم و گفتم:
_نه.من اصلا نمیشناختمت.ندیدمت.
_کیان چجور آدمی بود؟
نگاهمو به زمین دادم و لبخندم خشک شد.
_کیان...شوخ و لحباز بود.
لبخندی زدم و به آیینه ی کیان نگاه کردم و گفتم:
_خیلی سر به سر رزمهر می ذاشت.وقتایی که حالت خوب نبود به هر دری می زد تا حالتو خوب کنه.
دستامو تو جیب سویشرتم گذاشتم و به کیانی زل زدم که داشت با سعید حرف میزد و میخندید.
_خیلی مواظب خونوادش بود و هر کاری برای محافظت ازاونا می کرد...کیان خیلی...مرد بود.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
_کیانی که روبروته...شبیه اونه؟
نگاهی بهش انداختم که به کیان خیره شده بود.توی چشماش حسرت بود...
زیر لب گفتم:
_نمی دونم...
من ، کیان ، ثنا و سعید عزم پیاده روی کردیم ولی روژان و مادرش،مریم خانوم به همراه رزمهر موندن تا هم مواظب وسایلا باشن هم اینکه حال راه رفتن نداشتن.من و ثنا هم قدم هم بودیم و کیان و سعید روبروی ما هم قدم هم.
با ثنا از هر دری حرف می زدیم و گاهی می زدیم زیر خنده .می گفت جدیدا راجع به دنیاهای موازی زیاد تحقیق کرده و علاقه مند شده.بهش گفته بودم که از سفر من و دروازه ها چیزی به کسی نگه.
از تفاوت های دوسیاره براش می گفتم.
_می گم آیدا.اونجا نفمیدی من چیکاره بودم؟
خندیدم و گفتم:
_نه.من اصلا نمیشناختمت.ندیدمت.
_کیان چجور آدمی بود؟
نگاهمو به زمین دادم و لبخندم خشک شد.
_کیان...شوخ و لحباز بود.
لبخندی زدم و به آیینه ی کیان نگاه کردم و گفتم:
_خیلی سر به سر رزمهر می ذاشت.وقتایی که حالت خوب نبود به هر دری می زد تا حالتو خوب کنه.
دستامو تو جیب سویشرتم گذاشتم و به کیانی زل زدم که داشت با سعید حرف میزد و میخندید.
_خیلی مواظب خونوادش بود و هر کاری برای محافظت ازاونا می کرد...کیان خیلی...مرد بود.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
_کیانی که روبروته...شبیه اونه؟
نگاهی بهش انداختم که به کیان خیره شده بود.توی چشماش حسرت بود...
زیر لب گفتم:
_نمی دونم...
۱.۳k
۳۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.