فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۶
رسیدیم و من از ماشین پیاده شدم و تشکر کردم وقتی خواستم برم سمت در خونه که یهو گفت
کوک:میخوای شب بیای باشگاه؟ خودم میام دنبالت
چون خودم همیشه شب تمرین میکنم گفتم باهم اینکار و بکنیم.....
ا/ت:مزاحم نیستم؟
کوک:خودم دارم میگم بیای...
ا/ت:خب باشه
کوک:اوکی پس ساعت ۱۲ میام دنبالت(تقریبا سرد)
ا/ت:چشم
کوک:خدافظ
ا/ت:خدافظ استاد
ویو ا/ت
بعد اینکه رفت.....رفتم توی خونه و رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومد بیرون و موهام و خشک کردم ....لباسم و پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی بخورم.....بعدش ساعت و نگاه کردم تا ساعت ۱۲ هنوز خیلی مونده بود رفتم یه زره بخوابم چون ساعت ۹ شب بود رفتم روی تخت دراز کشیدم که خوابم برد......
ساعت ۱۱ بیدار شدم تا آماده بشم.....
بلند شدم لباس باشگاهم و پوشیدم ....
یه کوچولو تینت زدم و موهام و گوجه بستم که دیدم بهم پیام داد
کوک:من پایینم
سریع ساک ورزشیم و برداشتم و رفتم پایین دیدم با ماشین جلو ی در منتظر منه .....
رفتم جلو و با خجالت
ا/ت:سلام....
کوک:سلام سریع سوار شو تا بریم(سرد)
ا/ت:چشم استاد
سوار ماشین شدیم و به سمت باشگاه راه افتادیم.....
وقتی رسیدیم از ماشین اومدم پایین....
در باشگاه قفل بود......بازش کرد و
کوک:بیا تو
ا/ت:چشم
رفتم تو کل باشگاه تاریک بود برقا رو روشن کرد.....
کوک:خب برو لباساتو و عوض کن تا شروع کنیم
ا/ت:چشم
رفتم توی رختکن و شروع کردم هودی روی لباسم و درآوردم......موهام و دم اسبی بستم......باند دست کشم و بستم به دستم.......رفتم پیشش
ا/ت:من آمادم
کوک:خب حلا ۱۰ دور دور زمین بدو بعدش شروع کنیم......البته خودمم میخوام گرم کنم میام
ا/ت:چشم
شروع کردم به دویدن اونم پشت من داشت می دوید ....توی یه چشم بهم زدن ازم جلو زد برگام ریخته بود....البته اون استاد منه
بایدم اینقدر قدرت داشته باشه......
داشتم می دویدم که یهو پام به بند کفشم گیر کرد و با کله افتادم زمین....
ویو کوک
داشتم می دویدم که یهو دیدم افتاده زمین.....
کوک:حالت خوبه؟
ا/ت:آره......خوبم
دستم داشت خونریزی میکرد...... زخم دستم عمیق بود...... بلند شدم وایسادم که یه قطره از خون دستم ریخت روی زمین.......
فهمید دستم خونریزی داره.....
کوک:دستت و ببینم!
ا/ت:چیزی نیست یه زخم کوچیکه.......
کوک:گفتم دستت و ببینم!(عصبانی)
ا/ت:دستم و اوردم بالا تا دستم و ببینه
کوک:به این زخم میگی کوچیک؟
بیا اینجا.....
ممنون از حمایت ها♡
پارت ۶
رسیدیم و من از ماشین پیاده شدم و تشکر کردم وقتی خواستم برم سمت در خونه که یهو گفت
کوک:میخوای شب بیای باشگاه؟ خودم میام دنبالت
چون خودم همیشه شب تمرین میکنم گفتم باهم اینکار و بکنیم.....
ا/ت:مزاحم نیستم؟
کوک:خودم دارم میگم بیای...
ا/ت:خب باشه
کوک:اوکی پس ساعت ۱۲ میام دنبالت(تقریبا سرد)
ا/ت:چشم
کوک:خدافظ
ا/ت:خدافظ استاد
ویو ا/ت
بعد اینکه رفت.....رفتم توی خونه و رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومد بیرون و موهام و خشک کردم ....لباسم و پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی بخورم.....بعدش ساعت و نگاه کردم تا ساعت ۱۲ هنوز خیلی مونده بود رفتم یه زره بخوابم چون ساعت ۹ شب بود رفتم روی تخت دراز کشیدم که خوابم برد......
ساعت ۱۱ بیدار شدم تا آماده بشم.....
بلند شدم لباس باشگاهم و پوشیدم ....
یه کوچولو تینت زدم و موهام و گوجه بستم که دیدم بهم پیام داد
کوک:من پایینم
سریع ساک ورزشیم و برداشتم و رفتم پایین دیدم با ماشین جلو ی در منتظر منه .....
رفتم جلو و با خجالت
ا/ت:سلام....
کوک:سلام سریع سوار شو تا بریم(سرد)
ا/ت:چشم استاد
سوار ماشین شدیم و به سمت باشگاه راه افتادیم.....
وقتی رسیدیم از ماشین اومدم پایین....
در باشگاه قفل بود......بازش کرد و
کوک:بیا تو
ا/ت:چشم
رفتم تو کل باشگاه تاریک بود برقا رو روشن کرد.....
کوک:خب برو لباساتو و عوض کن تا شروع کنیم
ا/ت:چشم
رفتم توی رختکن و شروع کردم هودی روی لباسم و درآوردم......موهام و دم اسبی بستم......باند دست کشم و بستم به دستم.......رفتم پیشش
ا/ت:من آمادم
کوک:خب حلا ۱۰ دور دور زمین بدو بعدش شروع کنیم......البته خودمم میخوام گرم کنم میام
ا/ت:چشم
شروع کردم به دویدن اونم پشت من داشت می دوید ....توی یه چشم بهم زدن ازم جلو زد برگام ریخته بود....البته اون استاد منه
بایدم اینقدر قدرت داشته باشه......
داشتم می دویدم که یهو پام به بند کفشم گیر کرد و با کله افتادم زمین....
ویو کوک
داشتم می دویدم که یهو دیدم افتاده زمین.....
کوک:حالت خوبه؟
ا/ت:آره......خوبم
دستم داشت خونریزی میکرد...... زخم دستم عمیق بود...... بلند شدم وایسادم که یه قطره از خون دستم ریخت روی زمین.......
فهمید دستم خونریزی داره.....
کوک:دستت و ببینم!
ا/ت:چیزی نیست یه زخم کوچیکه.......
کوک:گفتم دستت و ببینم!(عصبانی)
ا/ت:دستم و اوردم بالا تا دستم و ببینه
کوک:به این زخم میگی کوچیک؟
بیا اینجا.....
ممنون از حمایت ها♡
۱۵.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.