فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۷
کوک: بیا اینجا......بشین
نشستم روی صندلی.......
بعد از چند دقیقه دیدم با یه جعبه اومد کنارم نشست.....
در جعبه رو باز کرد ..... زخم دستم و دید ...شروع گرد به پانسمان کردنش...
کوک:یکم میسوزه
ا/ت:آخ..........
خیلی قیافش کیوت شده بود .....از زیاد کیوت بودنش درد دستم و فراموش کردم....
کوک:تموم شد.....
ا/ت:با لبخند ممنون....
کوک:خب حالا میتونی ادامه بدی؟...
ا/ت:آره.......
وقتی فهمیدم باهام سرد برخورد میکنه ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم....
بعد از چند. دقیقه بلند شدم و شروع کردم به دویدن .....دستم میسوخت اهمیت ندادم چون تحمل دردم بالا بود.......
۱۰ دورم تموم شد .....نفس نفس میزدم.....رفتم بطریم و بردارم که خیلی جدی و عصبانی گفت
کوک:مگه من گفتم آب بخور؟
ا/ت:از تعجب سرجام خشکم زد .....ن...نه......ببخشید
کوک:اشکال نداره......برو روبه روی کیسه وایسا.....
ا/ت:با ناراحتی گفتم .....چشم
ویو کوک
میخواستم حرصش بدم چون از اینکار خوشم میاد .....دختر خشگلیه کیوته ....
اصلا چرا من دارم دربارش حرف میزنم...
بعد از چند دقیقه رفتم پیشش.....
کوک:چون دستت زخمه فقط حرکات پا باهات کار میکنم.....خب شروع میکنیم.....
ویو ا/ت
بعد از یک ساعت تمرین وقتی به پام نگاه کردم پام کبود و قرمز شده بود اما خودم نفهمیده بودم.......
پام درد میکرد .....نمیتونستم خوب راه برم ....اما بازم به روی خودم نیاوردم....
وقتی تا رفتم آب بخورم چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.....
چشمام و وقتی باز کردم دیدم......
اینم پارت جدید خدمت شما🙂🤲
#کوک
#بوکس
#رمان_عاشقانه
پارت ۷
کوک: بیا اینجا......بشین
نشستم روی صندلی.......
بعد از چند دقیقه دیدم با یه جعبه اومد کنارم نشست.....
در جعبه رو باز کرد ..... زخم دستم و دید ...شروع گرد به پانسمان کردنش...
کوک:یکم میسوزه
ا/ت:آخ..........
خیلی قیافش کیوت شده بود .....از زیاد کیوت بودنش درد دستم و فراموش کردم....
کوک:تموم شد.....
ا/ت:با لبخند ممنون....
کوک:خب حالا میتونی ادامه بدی؟...
ا/ت:آره.......
وقتی فهمیدم باهام سرد برخورد میکنه ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم....
بعد از چند. دقیقه بلند شدم و شروع کردم به دویدن .....دستم میسوخت اهمیت ندادم چون تحمل دردم بالا بود.......
۱۰ دورم تموم شد .....نفس نفس میزدم.....رفتم بطریم و بردارم که خیلی جدی و عصبانی گفت
کوک:مگه من گفتم آب بخور؟
ا/ت:از تعجب سرجام خشکم زد .....ن...نه......ببخشید
کوک:اشکال نداره......برو روبه روی کیسه وایسا.....
ا/ت:با ناراحتی گفتم .....چشم
ویو کوک
میخواستم حرصش بدم چون از اینکار خوشم میاد .....دختر خشگلیه کیوته ....
اصلا چرا من دارم دربارش حرف میزنم...
بعد از چند دقیقه رفتم پیشش.....
کوک:چون دستت زخمه فقط حرکات پا باهات کار میکنم.....خب شروع میکنیم.....
ویو ا/ت
بعد از یک ساعت تمرین وقتی به پام نگاه کردم پام کبود و قرمز شده بود اما خودم نفهمیده بودم.......
پام درد میکرد .....نمیتونستم خوب راه برم ....اما بازم به روی خودم نیاوردم....
وقتی تا رفتم آب بخورم چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.....
چشمام و وقتی باز کردم دیدم......
اینم پارت جدید خدمت شما🙂🤲
#کوک
#بوکس
#رمان_عاشقانه
۱۳.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.