رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
part ¹
سلام من جه هوآ هستم ۲۲سالم هست و توی یه خونواده ی ثروتمند بزرگ شدم در حقیقت میتونم بگم بابام میلیاردره
خب شاید براتون سوال باشه ک اون چجوری میلیاردر شده درسته؟!
خب ما قبلا یه خونواده صمیمی با وضع مالی معمولی بودیم یه خونواده ای ک تمام اعضای اون با صمیمیتی ک درونشون داشتن خونه رو گرم و رنگی میکردن
من به مامانم توی آشپزی کمک میکردم و داداشم ب بابام توی تعمیرات اکثر وسایلای خونه
چند روزی از گذشت زندگی توی کره میگذشت و من هم ب اینجا عادت کرده بودم
تا اینکه یه روز به بابام تلفن زدن و گفتن ک باید هرچه زودتر ب کره بریم چون حال مادربزرگم زیاد خوب نبود تصمیم گرفتیم برای یه چند روز بریم پیش مامانبزرگ تا تنها نباشه و احساس ناراحتی و کمبود کسی رو نکنه
دوشنبه ساعت۴رفتیم فرودگاه و بلیط ها رو گرفتیم و سوار هواپیما شدیم
بعد از چند مین به نیویورک رسیدیم جایی ک من کل زندگیمو اونجا سپری کردم ولی تو کره بدنیا اومدم جایی ک عطر عشق و سرزندگی همیشه آدم رو به سمت خودش میکشه
بعد از کلی استراحت توی ماشین بلاخره ب خونه مامانبزرگ رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و بدو بدو سمت در ورودی خونه رفتم اما هر چی در میزدم کسی درو باز نمیکرد تا اینکه یکی از خدمتکارا در رو باز کرد
(خدمتکار ^)
^سلام خانوم خوش اومدید
(جه هوآ ♡)
♡مشکلی نداره
♡مامانبزرگم کجان؟
^خانوو توی اتاق خودشون هستند
♡خیلی ممنون
بدون این ک ب ری اکشن خدمتکار نگاه کنم راهم رو ب طرف اتاق مادربزرگ کج کردم دیدم رو تخت خوابیده بود
♡مامانبزگ جونم نمیخوای ببینی نوه ی خوشگلت اومده؟
.....
♡قهری؟
.....
♡چرا جواب نمیدی قربونت برم من؟
.....
♡باشه دیدم خوابیدی پس میرم بیرون برات یه عصرونه خوشمزه بیارم تا باهم بخوریم
.....
part ¹
سلام من جه هوآ هستم ۲۲سالم هست و توی یه خونواده ی ثروتمند بزرگ شدم در حقیقت میتونم بگم بابام میلیاردره
خب شاید براتون سوال باشه ک اون چجوری میلیاردر شده درسته؟!
خب ما قبلا یه خونواده صمیمی با وضع مالی معمولی بودیم یه خونواده ای ک تمام اعضای اون با صمیمیتی ک درونشون داشتن خونه رو گرم و رنگی میکردن
من به مامانم توی آشپزی کمک میکردم و داداشم ب بابام توی تعمیرات اکثر وسایلای خونه
چند روزی از گذشت زندگی توی کره میگذشت و من هم ب اینجا عادت کرده بودم
تا اینکه یه روز به بابام تلفن زدن و گفتن ک باید هرچه زودتر ب کره بریم چون حال مادربزرگم زیاد خوب نبود تصمیم گرفتیم برای یه چند روز بریم پیش مامانبزرگ تا تنها نباشه و احساس ناراحتی و کمبود کسی رو نکنه
دوشنبه ساعت۴رفتیم فرودگاه و بلیط ها رو گرفتیم و سوار هواپیما شدیم
بعد از چند مین به نیویورک رسیدیم جایی ک من کل زندگیمو اونجا سپری کردم ولی تو کره بدنیا اومدم جایی ک عطر عشق و سرزندگی همیشه آدم رو به سمت خودش میکشه
بعد از کلی استراحت توی ماشین بلاخره ب خونه مامانبزرگ رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و بدو بدو سمت در ورودی خونه رفتم اما هر چی در میزدم کسی درو باز نمیکرد تا اینکه یکی از خدمتکارا در رو باز کرد
(خدمتکار ^)
^سلام خانوم خوش اومدید
(جه هوآ ♡)
♡مشکلی نداره
♡مامانبزرگم کجان؟
^خانوو توی اتاق خودشون هستند
♡خیلی ممنون
بدون این ک ب ری اکشن خدمتکار نگاه کنم راهم رو ب طرف اتاق مادربزرگ کج کردم دیدم رو تخت خوابیده بود
♡مامانبزگ جونم نمیخوای ببینی نوه ی خوشگلت اومده؟
.....
♡قهری؟
.....
♡چرا جواب نمیدی قربونت برم من؟
.....
♡باشه دیدم خوابیدی پس میرم بیرون برات یه عصرونه خوشمزه بیارم تا باهم بخوریم
.....
۶.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.