𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P³
صبح
ا.ت«با خوردن نور به صورتم بیدار شدم......یکم طول کشید بفهمم کجام چه اتفاقی افتاده بود.......هنوزم باورم نمیشه......به هر حال ممکنه اینجا جام امن باشه........نمیشه؟........
تق تق.....تق تق.......
خدمتکار«خانم اجازه هست
ا.ت«بیا تو
خدمتکار«ارباب کیم و ارباب جئون گفتن براتون صبحانه بیاریم......
ا.ت«الان خودشون کجان
خدمتکار«بیرون
ا.ت«اینجا اتاق کیه
خدمتکار«اتاق ارباب کیم هست
ا.ت«باشه ممنون میتونی بری
خدمتکار«خانم بعد ارباب جئون براتون یه اتاق ترتیب دیده توی همین سالانه در سفیده هست که روش گل داره
ا.ت«باشه دستتون درد نکنه
خدمتکار«با اجازه
ا.ت«تعظیم کرد و رفت.......سینی صبحونه رو برداشتم و شروع کردم به خوردن........بعد به ساعت نگاه کردم.....۱۲ بود.......من چقد خوابیدم.......بلند شدم سینی رو بردم آشپز خونه.......خونه شون واقعا خیلی بزرگه ها.......دوباره رفتم طبقه بالا تا اتاق رو ببینم......خیلی قشنگ بود.......ترکیب رنگش خیلی قشنگ بود....طوسی و مشکی......البته بعضی جاها هم سفید داشت.....رفتم همه جارو گشتم......آخر سر رفتم سمت کمد......درش رو باز کردم........در کمال ناباوری اونجا پر لباس بود.......از انواع لباس......راحتی.....اسپرت....مجلسی و......داشتم نگاه میکردم که فردی از پشت بغلم کرد......
ته«خوشت اومد؟
ا.ت«اوهوم
ته«حتی بیشتر هم هست
ا.ت«ولی....
ته«ولی نداره فعلا اونا از خارج نرسیدن
ته«راستی لباساتو رو عوض کن و برا ناهار بیا پایین من رفتم تو هم بیا
ا.ت«بعد رفتنش یه لباس راحتی انتخاب کردم و پوشیدم......آرایشم رو پاک کردم و موهامم خرگوشی از بالا بستم......چند تا هم سنجاق زدم و رفتم پایین.....همه شون سر میز نشسته بودن......مثل اینکه منتظرم بودن......رفتم اونجا......صندلی بین جونگ کوک تهیونگ خالی بود......بهم اشاره کردن برم اونجا......رفتم نشستم و بعد شروع کردیم به خوردن
P³
صبح
ا.ت«با خوردن نور به صورتم بیدار شدم......یکم طول کشید بفهمم کجام چه اتفاقی افتاده بود.......هنوزم باورم نمیشه......به هر حال ممکنه اینجا جام امن باشه........نمیشه؟........
تق تق.....تق تق.......
خدمتکار«خانم اجازه هست
ا.ت«بیا تو
خدمتکار«ارباب کیم و ارباب جئون گفتن براتون صبحانه بیاریم......
ا.ت«الان خودشون کجان
خدمتکار«بیرون
ا.ت«اینجا اتاق کیه
خدمتکار«اتاق ارباب کیم هست
ا.ت«باشه ممنون میتونی بری
خدمتکار«خانم بعد ارباب جئون براتون یه اتاق ترتیب دیده توی همین سالانه در سفیده هست که روش گل داره
ا.ت«باشه دستتون درد نکنه
خدمتکار«با اجازه
ا.ت«تعظیم کرد و رفت.......سینی صبحونه رو برداشتم و شروع کردم به خوردن........بعد به ساعت نگاه کردم.....۱۲ بود.......من چقد خوابیدم.......بلند شدم سینی رو بردم آشپز خونه.......خونه شون واقعا خیلی بزرگه ها.......دوباره رفتم طبقه بالا تا اتاق رو ببینم......خیلی قشنگ بود.......ترکیب رنگش خیلی قشنگ بود....طوسی و مشکی......البته بعضی جاها هم سفید داشت.....رفتم همه جارو گشتم......آخر سر رفتم سمت کمد......درش رو باز کردم........در کمال ناباوری اونجا پر لباس بود.......از انواع لباس......راحتی.....اسپرت....مجلسی و......داشتم نگاه میکردم که فردی از پشت بغلم کرد......
ته«خوشت اومد؟
ا.ت«اوهوم
ته«حتی بیشتر هم هست
ا.ت«ولی....
ته«ولی نداره فعلا اونا از خارج نرسیدن
ته«راستی لباساتو رو عوض کن و برا ناهار بیا پایین من رفتم تو هم بیا
ا.ت«بعد رفتنش یه لباس راحتی انتخاب کردم و پوشیدم......آرایشم رو پاک کردم و موهامم خرگوشی از بالا بستم......چند تا هم سنجاق زدم و رفتم پایین.....همه شون سر میز نشسته بودن......مثل اینکه منتظرم بودن......رفتم اونجا......صندلی بین جونگ کوک تهیونگ خالی بود......بهم اشاره کردن برم اونجا......رفتم نشستم و بعد شروع کردیم به خوردن
۷۳.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.