P32🌙🌸
P32🌙🌸
۱هفته بعد
هایمین«۱هفته از اومدنمون میگذره.....هفته دیگه برمیگردیم کره.......امروز با جیمین رفته بودیم بیرون......ماسک و کلاه داشتیم.....مجبور بودم با جیمین انگلیسی حرف بزنم......کره نمیشد چون ممکن بود آرمی ها شک کنن و......به هر حال......رفتیم خونه.....غروب بود......
مادر بزرگ«دخترم میتونی بری اینا رو از فروشگاه بخری؟
هایمین«البته......
مادربزرگ«بزار بگم....ماست،پنیر،تخم مرغ،دوغ،دلستر،آبمیوه،آرد،قارچ،گوجه،خیار،سیب
هایمین«همه اونا رو توی یه برگه نوشتم و فتم بیرون.....توی راه یه مرد اومد جلوم......باورم نمیشه اون............خیلی پیر شده بود
پدرهایمین«دخترم
هایمین«شکه بودم....اون عوضی اینجا چی کار داره......چطور هنوزم رو داره بعد اون همه کتکایی که زد و عذابی که بهمون داد اینطوری باشه
پدر هایمین«دخترم قشنگم
هایمین«خواست بغلم کنه ولی من کنار رفتم.....«چطور هنوز رو داری بهم میگی دخترم
پدر هایمین«میدونم بد کردم ....ببخش
هایمین«نمیبخشم...اون کارا بخشیدنی نیست
پدرهایمین«یه فرصت دوباره بهم بده
هایمین«نمیشه حالا برو کنار میخوام برم.......خواستم برم ولی از بازوم گرفتم
پدرهایمین«لطفا
هایمین«دستم رو محکم کشیدم.....پا تند کردم و از اونجا دور شدم.....مطمئن شدم دنبالم نیست
۲روز بعد
هایمین«دو روزی بود خبری نبود......مامان بزرگم خونه نبود و جیمینم رفته بود پیش بچه های فامیلامون که خونه شون خونه بغلی مون بود......منم تنها بودم......توی گوشی میچرخیدم......یهو زنگ زدن....کی میتونست باشه.....جیمین و مامان بزرگم کلید داشتن و وسط هفته بود .......پس فامیلامون نبودن......آیفون رو برداشتم.....هرچی صدا کردم کسی جواب نداد.....وا......رفتم جلو در......با چیزی که دیدم فلبم دیگه نزد........همبن که در باز شد یه سیلی محکم بهمزد که پخش زمین شدم.......
پدرهایمین«به به میبینم دخترم هرزه شده
_مردک دختر رو کشان کشان بردتش به خونه.......اونجا اونقد کتکش زد که دختر نایی برای زره ای تکان خوردن نداشت
هایمین«همه وسایل خونه شکسته بود.....از بس کتکم زده بود بدم زخمی بود......من یه گوشه حال افتاده بودم......خواست ضربه بعدی رو بزنه که جیمین از راه رسید و جلوش رو گرفت
۱هفته بعد
هایمین«۱هفته از اومدنمون میگذره.....هفته دیگه برمیگردیم کره.......امروز با جیمین رفته بودیم بیرون......ماسک و کلاه داشتیم.....مجبور بودم با جیمین انگلیسی حرف بزنم......کره نمیشد چون ممکن بود آرمی ها شک کنن و......به هر حال......رفتیم خونه.....غروب بود......
مادر بزرگ«دخترم میتونی بری اینا رو از فروشگاه بخری؟
هایمین«البته......
مادربزرگ«بزار بگم....ماست،پنیر،تخم مرغ،دوغ،دلستر،آبمیوه،آرد،قارچ،گوجه،خیار،سیب
هایمین«همه اونا رو توی یه برگه نوشتم و فتم بیرون.....توی راه یه مرد اومد جلوم......باورم نمیشه اون............خیلی پیر شده بود
پدرهایمین«دخترم
هایمین«شکه بودم....اون عوضی اینجا چی کار داره......چطور هنوزم رو داره بعد اون همه کتکایی که زد و عذابی که بهمون داد اینطوری باشه
پدر هایمین«دخترم قشنگم
هایمین«خواست بغلم کنه ولی من کنار رفتم.....«چطور هنوز رو داری بهم میگی دخترم
پدر هایمین«میدونم بد کردم ....ببخش
هایمین«نمیبخشم...اون کارا بخشیدنی نیست
پدرهایمین«یه فرصت دوباره بهم بده
هایمین«نمیشه حالا برو کنار میخوام برم.......خواستم برم ولی از بازوم گرفتم
پدرهایمین«لطفا
هایمین«دستم رو محکم کشیدم.....پا تند کردم و از اونجا دور شدم.....مطمئن شدم دنبالم نیست
۲روز بعد
هایمین«دو روزی بود خبری نبود......مامان بزرگم خونه نبود و جیمینم رفته بود پیش بچه های فامیلامون که خونه شون خونه بغلی مون بود......منم تنها بودم......توی گوشی میچرخیدم......یهو زنگ زدن....کی میتونست باشه.....جیمین و مامان بزرگم کلید داشتن و وسط هفته بود .......پس فامیلامون نبودن......آیفون رو برداشتم.....هرچی صدا کردم کسی جواب نداد.....وا......رفتم جلو در......با چیزی که دیدم فلبم دیگه نزد........همبن که در باز شد یه سیلی محکم بهمزد که پخش زمین شدم.......
پدرهایمین«به به میبینم دخترم هرزه شده
_مردک دختر رو کشان کشان بردتش به خونه.......اونجا اونقد کتکش زد که دختر نایی برای زره ای تکان خوردن نداشت
هایمین«همه وسایل خونه شکسته بود.....از بس کتکم زده بود بدم زخمی بود......من یه گوشه حال افتاده بودم......خواست ضربه بعدی رو بزنه که جیمین از راه رسید و جلوش رو گرفت
۹۳.۶k
۲۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.