Pآخر🌙🌸
Pآخر🌙🌸
جیمین«دست مرده رو گرفتم و پرتش کردم بیرون...... فتم سراغ هایمین....بدنش خونی بود و وضع خوبی نداشت......اگه دستم به اون مرتیکه برسه......زندش نمیزارم......چطور جرات کرده دست رو فرشته من بلند کنه......«حالت خوبه ......
هایمین«به زور لب زدم ....«ن......ه....
جیمین«معلومه حالش خوب نیست.....بلندش کردم گذاشتمش رو مبل......رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم.....زخمای رو ضد عفونی کردم و بستم......اصن اون مرده کی بود........تصمیم گرفتم بپرسم«هایمین
هایمین«بله
جیمین«اون مرده کی بود؟
هایمین«پدرم
جیمین«اینجا چی کار میکرد........اصن چرا کتکت زده
هایمین«نمیدونم...مهم نیست باشه
جیمین«یعنی چی ولش کن
هایمین«لطفا
جیمین«هوفففف چون تویی باشه......
۴روز بعد
هایمین«صبح زود بلند شدم و صبحونه آماده کردم بخوریم و بعد بريم فرود گاه......درسته امروز برمیگردم.....جیمبن رو بیدار کردم و بعد آماده شدیم .......همه گریه میکردن ......من اصلا نکردم چون اصلا سفر چندان خوبی نبود......
چندین ساعت بعد
هایمین«بالخره بعد کلی ساعت طاقت فرسا رسیدیم.....چقد دلم برا اینجا تنگ شده بود.......به اعضا خبر نداه بودم که امروز بر می دیم و اونا الان فکر میکنن فرا میایم.....همه به جز شوگا....راه افتادیم سمت خونه......در زدیم .......همبن که در باز شد همه ریختن اومدن تو.......همه رو بغل کردم و رفتیم تو .........اونروز کلی خوش گذشت......همه ماجرا ها رو تعریف کردیم....حتی پدرم.....
۱ماه بعد
هایمین«من و جیمین تو این ۱ماه نامزد کردیم و امروز عروسیه.......چقد زود گذشت......همه چی.....کارآموزی.....کار کردن......سفر.....خوشگذرونی......اوم همه سال زندگی کردن با اعضا.......
میکاپ آرتیست«تموم شد
هایمین«به خودم توی آینه نگاه کردم.....زیاد غلظ نبود همون طور که میخواستم........از رو صندلی بلند شدم لباسم رو درست کردم ......
توی سالن
هایمین«کلی خبر نگار رو نمیدونم کلی آدم اونجا بود.....دست جیمین رو گرفتم رو رفتیم.......عاقد کلی زر زد و ماهم بله گفتیم و.........
پایان
اسلاید۲ اتفاقیه که ت خونه شون افتاد م قعی که هایمین از سفر برمیگشت......فقط جیمین رو اونجا تصر نکنید و ا.ت روهمون هایمین تصور کنید
جیمین«دست مرده رو گرفتم و پرتش کردم بیرون...... فتم سراغ هایمین....بدنش خونی بود و وضع خوبی نداشت......اگه دستم به اون مرتیکه برسه......زندش نمیزارم......چطور جرات کرده دست رو فرشته من بلند کنه......«حالت خوبه ......
هایمین«به زور لب زدم ....«ن......ه....
جیمین«معلومه حالش خوب نیست.....بلندش کردم گذاشتمش رو مبل......رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم.....زخمای رو ضد عفونی کردم و بستم......اصن اون مرده کی بود........تصمیم گرفتم بپرسم«هایمین
هایمین«بله
جیمین«اون مرده کی بود؟
هایمین«پدرم
جیمین«اینجا چی کار میکرد........اصن چرا کتکت زده
هایمین«نمیدونم...مهم نیست باشه
جیمین«یعنی چی ولش کن
هایمین«لطفا
جیمین«هوفففف چون تویی باشه......
۴روز بعد
هایمین«صبح زود بلند شدم و صبحونه آماده کردم بخوریم و بعد بريم فرود گاه......درسته امروز برمیگردم.....جیمبن رو بیدار کردم و بعد آماده شدیم .......همه گریه میکردن ......من اصلا نکردم چون اصلا سفر چندان خوبی نبود......
چندین ساعت بعد
هایمین«بالخره بعد کلی ساعت طاقت فرسا رسیدیم.....چقد دلم برا اینجا تنگ شده بود.......به اعضا خبر نداه بودم که امروز بر می دیم و اونا الان فکر میکنن فرا میایم.....همه به جز شوگا....راه افتادیم سمت خونه......در زدیم .......همبن که در باز شد همه ریختن اومدن تو.......همه رو بغل کردم و رفتیم تو .........اونروز کلی خوش گذشت......همه ماجرا ها رو تعریف کردیم....حتی پدرم.....
۱ماه بعد
هایمین«من و جیمین تو این ۱ماه نامزد کردیم و امروز عروسیه.......چقد زود گذشت......همه چی.....کارآموزی.....کار کردن......سفر.....خوشگذرونی......اوم همه سال زندگی کردن با اعضا.......
میکاپ آرتیست«تموم شد
هایمین«به خودم توی آینه نگاه کردم.....زیاد غلظ نبود همون طور که میخواستم........از رو صندلی بلند شدم لباسم رو درست کردم ......
توی سالن
هایمین«کلی خبر نگار رو نمیدونم کلی آدم اونجا بود.....دست جیمین رو گرفتم رو رفتیم.......عاقد کلی زر زد و ماهم بله گفتیم و.........
پایان
اسلاید۲ اتفاقیه که ت خونه شون افتاد م قعی که هایمین از سفر برمیگشت......فقط جیمین رو اونجا تصر نکنید و ا.ت روهمون هایمین تصور کنید
۱۲۱.۶k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.