🥀فصل دوم پارت 54🥀
🥀فصل دوم پارت 54🥀
چندین روز میگذره حدوده یک هفتیی میشه که جیمین نیومده خونه همش بیرون تویه کار خونست تویه اوتاق کارش جلویه پنچره وایستاده بود دستاش تویه جیبش بود دلتگیش بخاطر همسرش و دخترش بود از طرفی هم از دسته زنش دلخور بود با فکر کردن به همسر و دخترش خنده به لبش میاد از هیونجین هم عصبانی بود و باهاش حرف نمی زد
《《《《《《《《《《《
صبح با گریه دخترش بیدار شد دکمه لباسش رو باز کرد و نکه سینش رو دهن هواجین داد جایه جیمین رویه تخت خالی بود دستشو گذاشت رویه تخت و زمزمه کرد
ات : تا این حد ازم منتفر شده که دیگه نمیخواد بیاد یعنی دخترش رو هم دوست نداره بعد از اینکه هواجین خوابش برد از رویه تخت بلند شد و بعد از عوض کردنه لباسش رفت برایه صبحونه صحبتش رو خورد و با دان هانا رفتم بالکون و قهوه میخوردن
دان : چند روزی که از یکی خوشم میاد
هانا: اوو ببینم کیه به ما هم معرفیش میکنی
دان : نمیدونم خوب خودمم نمیدونم که ازم خوشش میاد یا نه یا شاید هم عشقم یک طرفه باشه
هانا : نه زود قضاوت نکن مگه نه ات
ات که هواسش نبود تو افکارش قرق شده بود با صدایه هانا به خودش اومد
ات : ببخشید حواسم نبود
دان : اشکالی نداره
ات: من برم به هواجین سر بزنم
از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته اوتاقش وارده اوتاق شد با دیدنه جینین که ذویه تخت کنار هواجین نشسته بود شک شکه بود جیمین به ارومی و لهنه مهربونی با هواجین حرف میزد از رویه تخت بلندش کرد و نگاهش اوفتاد سمته ات حالت چهرش عوض شد و هواجین رو گذاشت رویه تخت بوسی روپیشونیش گذاشت و از رویه تخت بلند شد ات زود رفت جلوش وایستاد رویه روش وایستاد
ات: جیمین لطفا باز حرف بزنیم خواهش میکنم
جیمین چیزی نگفت و از کنارش رد شد رفت سمته کمد لباسش و در هتل گشتن تویه کمد گفت
جیمین: بخاطر تو نیومد اومدم لباسم عوض کنم و دخترمو ببینم
با حرفایه جیمین انگار قلبش تیکه تیکه شد داغون شد و چشماش پر از اشک شد رفت سمته جیمین و دستاشو دوره کمره جیمین حلقه کرد با گریه خیلی آرومی حرف میزد
ات : تو اومدم تویه این خونه هستی بدونه تو این خونه به این بزرگی انگار سلول میمونه هق هق تو اگه منو دیگه دوست نداری دخترتو مجازات نکن خیلی دوست دارم عاشقتم
جیمی دلتنگی همسرش شده بود با هر کلمی که از دهنه ات بیرون میرفت خنده به لبش میومد دلش میخواست که بغلش کنه اما با یاد اومدن اون اتفاقا اخمی کرد و دسته همسرش رو از کمرش دور کرد و رو بهش کرد با عصبایت گفت
ادامه دارد
چندین روز میگذره حدوده یک هفتیی میشه که جیمین نیومده خونه همش بیرون تویه کار خونست تویه اوتاق کارش جلویه پنچره وایستاده بود دستاش تویه جیبش بود دلتگیش بخاطر همسرش و دخترش بود از طرفی هم از دسته زنش دلخور بود با فکر کردن به همسر و دخترش خنده به لبش میاد از هیونجین هم عصبانی بود و باهاش حرف نمی زد
《《《《《《《《《《《
صبح با گریه دخترش بیدار شد دکمه لباسش رو باز کرد و نکه سینش رو دهن هواجین داد جایه جیمین رویه تخت خالی بود دستشو گذاشت رویه تخت و زمزمه کرد
ات : تا این حد ازم منتفر شده که دیگه نمیخواد بیاد یعنی دخترش رو هم دوست نداره بعد از اینکه هواجین خوابش برد از رویه تخت بلند شد و بعد از عوض کردنه لباسش رفت برایه صبحونه صحبتش رو خورد و با دان هانا رفتم بالکون و قهوه میخوردن
دان : چند روزی که از یکی خوشم میاد
هانا: اوو ببینم کیه به ما هم معرفیش میکنی
دان : نمیدونم خوب خودمم نمیدونم که ازم خوشش میاد یا نه یا شاید هم عشقم یک طرفه باشه
هانا : نه زود قضاوت نکن مگه نه ات
ات که هواسش نبود تو افکارش قرق شده بود با صدایه هانا به خودش اومد
ات : ببخشید حواسم نبود
دان : اشکالی نداره
ات: من برم به هواجین سر بزنم
از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته اوتاقش وارده اوتاق شد با دیدنه جینین که ذویه تخت کنار هواجین نشسته بود شک شکه بود جیمین به ارومی و لهنه مهربونی با هواجین حرف میزد از رویه تخت بلندش کرد و نگاهش اوفتاد سمته ات حالت چهرش عوض شد و هواجین رو گذاشت رویه تخت بوسی روپیشونیش گذاشت و از رویه تخت بلند شد ات زود رفت جلوش وایستاد رویه روش وایستاد
ات: جیمین لطفا باز حرف بزنیم خواهش میکنم
جیمین چیزی نگفت و از کنارش رد شد رفت سمته کمد لباسش و در هتل گشتن تویه کمد گفت
جیمین: بخاطر تو نیومد اومدم لباسم عوض کنم و دخترمو ببینم
با حرفایه جیمین انگار قلبش تیکه تیکه شد داغون شد و چشماش پر از اشک شد رفت سمته جیمین و دستاشو دوره کمره جیمین حلقه کرد با گریه خیلی آرومی حرف میزد
ات : تو اومدم تویه این خونه هستی بدونه تو این خونه به این بزرگی انگار سلول میمونه هق هق تو اگه منو دیگه دوست نداری دخترتو مجازات نکن خیلی دوست دارم عاشقتم
جیمی دلتنگی همسرش شده بود با هر کلمی که از دهنه ات بیرون میرفت خنده به لبش میومد دلش میخواست که بغلش کنه اما با یاد اومدن اون اتفاقا اخمی کرد و دسته همسرش رو از کمرش دور کرد و رو بهش کرد با عصبایت گفت
ادامه دارد
۴.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.