🥀فصل دوم پارت 55🥀
🥀فصل دوم پارت 55🥀
جیمین: وقتی با اون ع*وضی بودی منو یادت رفته بود
ات اشکاش از رویه گونه هاش اوفتاد پایین و تویه چشمایه جیمین خیره شده بود جز نفرت چیزی دیگی نمیدید
ات : اون جون مادر و پدرم رو وسط گذاشت و مجبور شدم که جایه مواد رو بگم ببخشید
جیمین با نفرت گفت
جیمین : اونو ول کن
ات : جیمین چرا اینجوری رفتار میکنی یعنی دیگه دوسم نداری
جیمین عصبی گفت
جیمین: تو وقتی از دسته من ناراحت میشی 5 یا 6 ماه ازم فرار کردی من چیکار کردم به تصمیمات احترام میزاشتم اما تو چی میگی یه بار با یکی تویه عکس دیده میشی یه بار با یکی دیگه تویه عکس دیده میشی بعدشم اوف ولش کن
جیمین از کناره ات رد شد اما با حرفه ات سره جاش وایستاد
ات : من از انیوپ کتک خوردم با اومیده اینکه بیا خونه و شوهرم پشتم باشه اون روز رو شب کردم اما وقتی اومدم به دست تو کتک خوردم چرا چون از بچگی تنها بودم و کسی رو نداشتم با خودم فکر کردم که وقتی با جیمین ازدواج کنم دیگه تنها نیستم و نه هم از کسی کتک میخورم اما برخلاف انتظارم اینجوری نبود تو دوسم نداری پارک جیمین
جیمین به همیه حرفاش گوش میداد وقتی حرفاش تموم شد جیمین از اوتاق خارج شد ات گریش بیشتر شد نگاهی به دخترش کرد با خودش زمزمه کرد
ات : آخه تو که دوسم نداری و ازم فرار میکنی چرا باید پیشت باشم ها جیمین حتی هیچی هم نگفت
رفت سمته تخت و روش نشست بی صدا گریه میکرد رفت سمته هواجین و بغلش کرد با خودش زمزمه کرد
ات: ببخشید مامانی خیلی ببخشید دخترم هر وقت بزرگ شدی مامانی رو درک میکنی تا وقتی بزرگ میشی ازم متنفر میشی اما وقتی خوب بزرگ شدی درکم میکنی خیلی ببخشید
دخترش رو بو کرد و پیشونیش رو بوس کرد خیلی آروم رویه تخت گذاشتش و از تویه کشو قرص برداشت و با چشمایه اشکیش و صورتی که با اشکهایش خیس شده بود رویه دخترش کرد و اون دست کوچیکش رو بوس کرد اونم لبخندی بهش زد قرص ها رو گذاشت رویه میز
ات: ات داری چیکار میکنی بچیه خودتو تنها میزاری اما وقتی شوهرت بهت نیاز نداره خوب اونم دختر همون مرده
با هر افکاری انگار داشتم دیونه میشدم دستاش رو گذاشت رو سرش جیمین با عشقش این دختر رو کشته بود داشت دیونه میشد همش با خودش میگفت حتما تویه این چند مدت پیشه دختره دیگی بود قرص ها رو برداشت و بدونه تردید خورد نگاهش رو سمته دخترش داد و زود از رویه تخت بلند شد رفت سمته حموم و دره حموم رو باز کرد وارده حموم شد و درو قفل کرد به در تکیه داد آروم همون جا نشست گریش بیشتر شد کم کم گریش آروم شد و پلکاش باز و بسته شد و بیهوش شد
ادامه دارد
جیمین: وقتی با اون ع*وضی بودی منو یادت رفته بود
ات اشکاش از رویه گونه هاش اوفتاد پایین و تویه چشمایه جیمین خیره شده بود جز نفرت چیزی دیگی نمیدید
ات : اون جون مادر و پدرم رو وسط گذاشت و مجبور شدم که جایه مواد رو بگم ببخشید
جیمین با نفرت گفت
جیمین : اونو ول کن
ات : جیمین چرا اینجوری رفتار میکنی یعنی دیگه دوسم نداری
جیمین عصبی گفت
جیمین: تو وقتی از دسته من ناراحت میشی 5 یا 6 ماه ازم فرار کردی من چیکار کردم به تصمیمات احترام میزاشتم اما تو چی میگی یه بار با یکی تویه عکس دیده میشی یه بار با یکی دیگه تویه عکس دیده میشی بعدشم اوف ولش کن
جیمین از کناره ات رد شد اما با حرفه ات سره جاش وایستاد
ات : من از انیوپ کتک خوردم با اومیده اینکه بیا خونه و شوهرم پشتم باشه اون روز رو شب کردم اما وقتی اومدم به دست تو کتک خوردم چرا چون از بچگی تنها بودم و کسی رو نداشتم با خودم فکر کردم که وقتی با جیمین ازدواج کنم دیگه تنها نیستم و نه هم از کسی کتک میخورم اما برخلاف انتظارم اینجوری نبود تو دوسم نداری پارک جیمین
جیمین به همیه حرفاش گوش میداد وقتی حرفاش تموم شد جیمین از اوتاق خارج شد ات گریش بیشتر شد نگاهی به دخترش کرد با خودش زمزمه کرد
ات : آخه تو که دوسم نداری و ازم فرار میکنی چرا باید پیشت باشم ها جیمین حتی هیچی هم نگفت
رفت سمته تخت و روش نشست بی صدا گریه میکرد رفت سمته هواجین و بغلش کرد با خودش زمزمه کرد
ات: ببخشید مامانی خیلی ببخشید دخترم هر وقت بزرگ شدی مامانی رو درک میکنی تا وقتی بزرگ میشی ازم متنفر میشی اما وقتی خوب بزرگ شدی درکم میکنی خیلی ببخشید
دخترش رو بو کرد و پیشونیش رو بوس کرد خیلی آروم رویه تخت گذاشتش و از تویه کشو قرص برداشت و با چشمایه اشکیش و صورتی که با اشکهایش خیس شده بود رویه دخترش کرد و اون دست کوچیکش رو بوس کرد اونم لبخندی بهش زد قرص ها رو گذاشت رویه میز
ات: ات داری چیکار میکنی بچیه خودتو تنها میزاری اما وقتی شوهرت بهت نیاز نداره خوب اونم دختر همون مرده
با هر افکاری انگار داشتم دیونه میشدم دستاش رو گذاشت رو سرش جیمین با عشقش این دختر رو کشته بود داشت دیونه میشد همش با خودش میگفت حتما تویه این چند مدت پیشه دختره دیگی بود قرص ها رو برداشت و بدونه تردید خورد نگاهش رو سمته دخترش داد و زود از رویه تخت بلند شد رفت سمته حموم و دره حموم رو باز کرد وارده حموم شد و درو قفل کرد به در تکیه داد آروم همون جا نشست گریش بیشتر شد کم کم گریش آروم شد و پلکاش باز و بسته شد و بیهوش شد
ادامه دارد
۷.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.