پارت ۵ غلط دیکته دیدید معذرت
از زبان لئو *
روا: خب ممنونم مایکل آنجلو ولی همه اینطوری فکر نمیکنن و خب ... من کشی که دوسش داشتم رو به خاک دادم ... دیگه عاشق شدن یکم برام سخته ...
و یکم جلو تر از ما راه رفت و کلاهشو سویشرتش رو یکم جلو تر کشید...
خیلی چیزا کشیده ... احتمالا خیلی براش سخت بوده ... رفتیم و رسیدیم به اون کوچه بم بستی که به خونی راه داشت از اونجا مرید پاین ما هم رفتیم پایین کیسی و آپریل هم از پله ها اومدن با پا ی ضربه به دریچه زد که در ی چند تا چرخ خورد و بعد کنار خودش افقی وایساد که پاشو گذاشت روش ...
روا: اول خانوما ...
آپریل یکم لپاش قرمز شد و خندید و رفت تو
روا : یالا دیگه گفتم اول خانوما ...
دانی : خب بعد آپریل تو خانمی اینجا و ما همه...
روا : اون رفیقتون ...
با سر به کیسی اشاره کرد که هم دانی هم راف و هم مایکی زدن زیر خنده کیسی : هی چرا سر به سر من میزاری؟
رفت درو گرفت
کیسی: تو ی خانومی تو باید اول ولی ...
روا: خیلی وقته که فقط ی مرده ی متحرکم ...
کیسی :ولی خانومی
روا: آپریل کوچیک تر از منه تو هم همینطور همتون مشخصا اول بزرگ تر جایی نمیره
راف : این همه مدت کجا بودی آبجی
همه رفتن تو رفتم دریچه رو گرفتم
لئو : اول تو
روا: ممنونم لئوناردو ولی نیاز نیست به من بزرگی کنی یادت باشه من ازت بزرگ ترم ... همیشه حتی اگه میدونی یا نمیدونی مقل کوه پشتتم
لئو: لئو ... لئو صدام کن ...
روا : حتما لئو ...
لئو : و من میتونم خواهر صدات کنم ؟
روا : تا هر وقت که بخوای
رفتم آروم بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کرد بعد ازش جدا شدم و پریدم تو که اونم اومد و درو بست داشت کنارمون راه میرفت که رسیدیم به خونه ...
روا : دلم برای اینجا تنگ شده بود ...
مایکی : هی میتونیم اتاقامون رو نشونش بدیم ...خواهر تو میخوای اتاقای ما رو ببینی ؟
روا: حتما مایکل آنجلو ولی اول باید ی کاری کنم...
بعد رفت سمت اتاق استاد و در زد ...
از زبان روا * ( برای اولین بار *)
اجازه رو که از استاد گرفتم دیدم پشتش به زیر درخته رفتم اونجا به حالت احترام نشستم و سرمو خم کردم ...
روا : من برگشتم استاد ....
دست از مدیتیشن برداشت و نگاهم کرد و لبخند زد با این که سرم پایین بود لبخندش رو احساس کردم
استاد : بلند شو دخترم ...
بلند شدم و بهشون نگاه کردم
استاد : دلم برات تنگ شده بود...
بغلم کردن منم بغلشون کردم ...
روا : من هم همینطور... پدر ...
از بغلشون جدا شده
استاد : امیدوارم تا چند وقت پیش ما باشی عزیزم
روا : منم همینطور ... پدر ...
استاد: به خونه خوش اومدی دخترم ...
تعضیم کردم و به حالت سجده نشستم که هم من هم استاد متوجه پسرا شدیم که فالگوش وایسادن
استاد : پسرانم بیاید تو ...
اونا هم اومدن و به ترتیب روی اون بالش های روی زمین مثل من نشستن
دانی: حالا فهمیدم اون برای کیه ...
#لاکپشت_های_نینجا
روا: خب ممنونم مایکل آنجلو ولی همه اینطوری فکر نمیکنن و خب ... من کشی که دوسش داشتم رو به خاک دادم ... دیگه عاشق شدن یکم برام سخته ...
و یکم جلو تر از ما راه رفت و کلاهشو سویشرتش رو یکم جلو تر کشید...
خیلی چیزا کشیده ... احتمالا خیلی براش سخت بوده ... رفتیم و رسیدیم به اون کوچه بم بستی که به خونی راه داشت از اونجا مرید پاین ما هم رفتیم پایین کیسی و آپریل هم از پله ها اومدن با پا ی ضربه به دریچه زد که در ی چند تا چرخ خورد و بعد کنار خودش افقی وایساد که پاشو گذاشت روش ...
روا: اول خانوما ...
آپریل یکم لپاش قرمز شد و خندید و رفت تو
روا : یالا دیگه گفتم اول خانوما ...
دانی : خب بعد آپریل تو خانمی اینجا و ما همه...
روا : اون رفیقتون ...
با سر به کیسی اشاره کرد که هم دانی هم راف و هم مایکی زدن زیر خنده کیسی : هی چرا سر به سر من میزاری؟
رفت درو گرفت
کیسی: تو ی خانومی تو باید اول ولی ...
روا: خیلی وقته که فقط ی مرده ی متحرکم ...
کیسی :ولی خانومی
روا: آپریل کوچیک تر از منه تو هم همینطور همتون مشخصا اول بزرگ تر جایی نمیره
راف : این همه مدت کجا بودی آبجی
همه رفتن تو رفتم دریچه رو گرفتم
لئو : اول تو
روا: ممنونم لئوناردو ولی نیاز نیست به من بزرگی کنی یادت باشه من ازت بزرگ ترم ... همیشه حتی اگه میدونی یا نمیدونی مقل کوه پشتتم
لئو: لئو ... لئو صدام کن ...
روا : حتما لئو ...
لئو : و من میتونم خواهر صدات کنم ؟
روا : تا هر وقت که بخوای
رفتم آروم بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کرد بعد ازش جدا شدم و پریدم تو که اونم اومد و درو بست داشت کنارمون راه میرفت که رسیدیم به خونه ...
روا : دلم برای اینجا تنگ شده بود ...
مایکی : هی میتونیم اتاقامون رو نشونش بدیم ...خواهر تو میخوای اتاقای ما رو ببینی ؟
روا: حتما مایکل آنجلو ولی اول باید ی کاری کنم...
بعد رفت سمت اتاق استاد و در زد ...
از زبان روا * ( برای اولین بار *)
اجازه رو که از استاد گرفتم دیدم پشتش به زیر درخته رفتم اونجا به حالت احترام نشستم و سرمو خم کردم ...
روا : من برگشتم استاد ....
دست از مدیتیشن برداشت و نگاهم کرد و لبخند زد با این که سرم پایین بود لبخندش رو احساس کردم
استاد : بلند شو دخترم ...
بلند شدم و بهشون نگاه کردم
استاد : دلم برات تنگ شده بود...
بغلم کردن منم بغلشون کردم ...
روا : من هم همینطور... پدر ...
از بغلشون جدا شده
استاد : امیدوارم تا چند وقت پیش ما باشی عزیزم
روا : منم همینطور ... پدر ...
استاد: به خونه خوش اومدی دخترم ...
تعضیم کردم و به حالت سجده نشستم که هم من هم استاد متوجه پسرا شدیم که فالگوش وایسادن
استاد : پسرانم بیاید تو ...
اونا هم اومدن و به ترتیب روی اون بالش های روی زمین مثل من نشستن
دانی: حالا فهمیدم اون برای کیه ...
#لاکپشت_های_نینجا
- ۹۶۹
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط