ماه بنفشم
#Maah_Banafsham
#part38
+ارسلان
_بله
+تو نمیترسی تو خونه به این بزرگی زندگی میکنی؟؟
_نه عادت کردم
+مگه از کی اینجا داری زندگی میکنی؟
_از 18 سالگیم،با مامانم الن یه مدته مامانم از تهران رفته
+اها
_اره
_دیانا
+بله؟
_با مادر پدرت زندگی میکنی؟
+نه،تنها زندگی میکنم
یه چند دقیقه ای گذشت که پیک غذا هارو اورد
بعد ازینکه خوردیم جم کردسمو رفتیم نشستیم
که گوشیه دیانا زنگ خورد
کیه این وقت شب
رفت سمت گوشیشو ورش داشت و اومد نشست جواب داد
+بله
"سلام خانم دیانا رحیمی؟
+سلام بله بفرمایید؟
+شما؟
"شُکری هستم،پدرتون گفتن زنگ بزنم بهتون و بگم برای خاستگاری فردا شب اماده باشین
یعنی فردا یکیو میفرستن دنبالتون که برید خرید کنید
+یعنی چی؟؟؟با اجازه کی اخهههه؟
"من نمیدونم میخاید خودتون زنگ بزنید باهاشون حرف بزنین
بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای باشم گوشیمو قط کردم و سرمو گزفتم بین دستام
ارسلان اومد بغل دستم نشست
_دیانا؟؟چیزی شده؟
+نه چیزی نشده
_معلومه(تیکه مانندی)
+بابام بزور میخواد شوهرم بده
_یعنی چی؟؟
+یعنی اینکه فرداشب منه بدبخت باید تن به یه ازدواج کثیف بدم
فکر کنم عرب باشه
_عرب؟؟؟
+اره بابام بیشتر با اونا میگرده
_عجب،نمیدونم چی بگم
#ارسلان:
وقتی دیانا جریان رو گفت به شدت عصبی شدم
نمیدونستم چیکار کنم
باید یه کاری میکردم که تن به این ازدواج نده
_دیانا
+بله
_شنیده بودم دنبال کار میگردی
+اره
_من یه کار خوبی برات سراغ دارم،تازه مجبورم نمیشی تن به این ازدواج بدی
+راستمیگی ارسلاننننن؟
_اره
+خب اونکار چیه؟
_به صیغه من دربیای
+چیییی؟
متوجه ای چی میگین اقای کاشیییی؟؟
تا خواست بلند بشه دستشو گرفتمو کشیدم
فاصله صورتامونو کم کردم و مماس ل.ب.ا.ش گفتم
_بنظرم صیغه با من بهتره تا ازدواج ابدی با یه عرب،که نمیدونی قراره چه بلایی شرت بیاره،به پیشنهادم خیلی خوب فکر کن
حالاهم دیر وقته
برو بالا بخواب
صبح خدم میبرمت....
#part38
+ارسلان
_بله
+تو نمیترسی تو خونه به این بزرگی زندگی میکنی؟؟
_نه عادت کردم
+مگه از کی اینجا داری زندگی میکنی؟
_از 18 سالگیم،با مامانم الن یه مدته مامانم از تهران رفته
+اها
_اره
_دیانا
+بله؟
_با مادر پدرت زندگی میکنی؟
+نه،تنها زندگی میکنم
یه چند دقیقه ای گذشت که پیک غذا هارو اورد
بعد ازینکه خوردیم جم کردسمو رفتیم نشستیم
که گوشیه دیانا زنگ خورد
کیه این وقت شب
رفت سمت گوشیشو ورش داشت و اومد نشست جواب داد
+بله
"سلام خانم دیانا رحیمی؟
+سلام بله بفرمایید؟
+شما؟
"شُکری هستم،پدرتون گفتن زنگ بزنم بهتون و بگم برای خاستگاری فردا شب اماده باشین
یعنی فردا یکیو میفرستن دنبالتون که برید خرید کنید
+یعنی چی؟؟؟با اجازه کی اخهههه؟
"من نمیدونم میخاید خودتون زنگ بزنید باهاشون حرف بزنین
بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای باشم گوشیمو قط کردم و سرمو گزفتم بین دستام
ارسلان اومد بغل دستم نشست
_دیانا؟؟چیزی شده؟
+نه چیزی نشده
_معلومه(تیکه مانندی)
+بابام بزور میخواد شوهرم بده
_یعنی چی؟؟
+یعنی اینکه فرداشب منه بدبخت باید تن به یه ازدواج کثیف بدم
فکر کنم عرب باشه
_عرب؟؟؟
+اره بابام بیشتر با اونا میگرده
_عجب،نمیدونم چی بگم
#ارسلان:
وقتی دیانا جریان رو گفت به شدت عصبی شدم
نمیدونستم چیکار کنم
باید یه کاری میکردم که تن به این ازدواج نده
_دیانا
+بله
_شنیده بودم دنبال کار میگردی
+اره
_من یه کار خوبی برات سراغ دارم،تازه مجبورم نمیشی تن به این ازدواج بدی
+راستمیگی ارسلاننننن؟
_اره
+خب اونکار چیه؟
_به صیغه من دربیای
+چیییی؟
متوجه ای چی میگین اقای کاشیییی؟؟
تا خواست بلند بشه دستشو گرفتمو کشیدم
فاصله صورتامونو کم کردم و مماس ل.ب.ا.ش گفتم
_بنظرم صیغه با من بهتره تا ازدواج ابدی با یه عرب،که نمیدونی قراره چه بلایی شرت بیاره،به پیشنهادم خیلی خوب فکر کن
حالاهم دیر وقته
برو بالا بخواب
صبح خدم میبرمت....
۳.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.