برابر منی اما مجال دم زدنت نیست

برابرِ منی اما مجالِ دم زدنت نیست
خموشی‌ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست

چگونه می‌سپری تن، به بوسه‌های رقیبم
نشان بوسه‌ی من در کدام سوی تنت نیست؟

#منزوی #حسین_منزوی #غزل_معاصر #شعر
دیدگاه ها (۹)

چشمی به تخت و پَخت ندارم، مرا بس استیک صندلی برای نشستن کنار...

بیا که چشم به راهی برید امانم رابه لب رساند غم انتظار جانم ر...

هیچ اتفاقِ خوبی پشت این عکس‌ها نمی‌افتد وقتی تو پشت دوربین ا...

رها ز سلطه‌ی پاییز، در بهار اتاقگلی به نام تو در بازوان من و...

تا ابد در شعرهایم بوی باران میدهی وصف آن دلدادگی در جمع یارا...

عاشقانه های شبنم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط