من هم آدمم... چند پارتی پارت ۱
با صدای جیغ گریه سوگی بیدار شدم سراسیمه به سمت اتاق خوابش رفتم دختر قشنگم از خواب بیدار شدی ...
بعد از چند دقیقه ای آروم گرفت گذاشتم سر جاش بهتره برم صبحانه رو آماده کنم الانع که نامجون گوهارا بیدار شن ...
خب اینم از مربای توت فرنگی
گوهارا: هی چرا مربای توت فرنگی گذاشتی نمی دونی من دوست ندارم ...
هی هی این چه خرف صحبت کردن با مادرته خب عزیزم بلخره که بابات دوست داره
گوهارا:همیشه همینو میگی آه اصن نخواستم ....
الانع که بزنم زیر گریه واقعن نمی دونم چیکار کنم مگه من چی براش کم گذاشتم این طوری جوابم میده ... دستی رو شونم نشست حدس میزنم که نامجون باشه نگاهی بهش کردم ...
نامجون: باز گوهارا باهات لج کرد آخ نمی دونم این به کی رفته ناراحت نباش ...
گوهارارااااا کجایی بیا پایین
گوهارا همین طور که سرش تو گوشی بود آمد پایین
گوهارا: بله بابا کاری داشتی ...
نامجون : دختر این چه طرز رفتار با مادرته زود معذرت خواهی کن یادت نرفته قرار شد با مادرت درست صحبت کنی
منی که فقط تماشاگر این دو بودم با صدای گریه سوگی به اتاقش رفتم بیا بریم خوشگلم تو حداقل مادرت دوست داشته باش
گوهارا:آخه چطور که چی چیکار کنم منم آدمم ولی میدونی چیه مامان همش فکرش پیش سوگی خب پس من چی درسته شش سالمه ولی می فهم من همچین مادری نمیخوام ...
بسه دیگه
نامجون : واقعن ات وای نمیدونم چی بگم دارم دیوونه میشم
گوهارا: نمی خوام من میخوام برم پیشه عمو کوک همین الان
نامجون: بسه گوهارا خودت کنترل کن
گوهارا واقعن متاسفم اگه این طور فکر میکنی مامان خیلی دوست داره سوگی فقط بچس نیاز به توجه داره میدونی که من تو رو هم از جونم بیشتر دوست دارم ...
گوهارا: ولی من دوست ندارم اینو بفهم ... بابا من همین الان میخوام برم
نامجون : باشه بیا ....
زنگ زدم به شوگا بعد از دو بوق برداشت
شوگا : به چطوری لیدر پر انرژی پرنسس ها خوبن ...
نامجون : مرسی خوبن رأستی میشه بیای گوهارا و سوگی ببری من ات میخوایم جای بریم
شوگا:باشه حتمن من که خیلی خوشحال شدم بای ...
.........
بعد از چند دقیقه ای آروم گرفت گذاشتم سر جاش بهتره برم صبحانه رو آماده کنم الانع که نامجون گوهارا بیدار شن ...
خب اینم از مربای توت فرنگی
گوهارا: هی چرا مربای توت فرنگی گذاشتی نمی دونی من دوست ندارم ...
هی هی این چه خرف صحبت کردن با مادرته خب عزیزم بلخره که بابات دوست داره
گوهارا:همیشه همینو میگی آه اصن نخواستم ....
الانع که بزنم زیر گریه واقعن نمی دونم چیکار کنم مگه من چی براش کم گذاشتم این طوری جوابم میده ... دستی رو شونم نشست حدس میزنم که نامجون باشه نگاهی بهش کردم ...
نامجون: باز گوهارا باهات لج کرد آخ نمی دونم این به کی رفته ناراحت نباش ...
گوهارارااااا کجایی بیا پایین
گوهارا همین طور که سرش تو گوشی بود آمد پایین
گوهارا: بله بابا کاری داشتی ...
نامجون : دختر این چه طرز رفتار با مادرته زود معذرت خواهی کن یادت نرفته قرار شد با مادرت درست صحبت کنی
منی که فقط تماشاگر این دو بودم با صدای گریه سوگی به اتاقش رفتم بیا بریم خوشگلم تو حداقل مادرت دوست داشته باش
گوهارا:آخه چطور که چی چیکار کنم منم آدمم ولی میدونی چیه مامان همش فکرش پیش سوگی خب پس من چی درسته شش سالمه ولی می فهم من همچین مادری نمیخوام ...
بسه دیگه
نامجون : واقعن ات وای نمیدونم چی بگم دارم دیوونه میشم
گوهارا: نمی خوام من میخوام برم پیشه عمو کوک همین الان
نامجون: بسه گوهارا خودت کنترل کن
گوهارا واقعن متاسفم اگه این طور فکر میکنی مامان خیلی دوست داره سوگی فقط بچس نیاز به توجه داره میدونی که من تو رو هم از جونم بیشتر دوست دارم ...
گوهارا: ولی من دوست ندارم اینو بفهم ... بابا من همین الان میخوام برم
نامجون : باشه بیا ....
زنگ زدم به شوگا بعد از دو بوق برداشت
شوگا : به چطوری لیدر پر انرژی پرنسس ها خوبن ...
نامجون : مرسی خوبن رأستی میشه بیای گوهارا و سوگی ببری من ات میخوایم جای بریم
شوگا:باشه حتمن من که خیلی خوشحال شدم بای ...
.........
۳۸.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.