من هم آدمم چند پارتی پارت ۳
نامجون ویو ...
بعد از اینکه از خونه زدم بیرون منم به سمت خوابگاه حرکت کردم حداقل من گوهارا تنها ندارم ...
با صدای قفل کلیدم چشای اعضا به سمت من آمدن ...آه سعی میکنم به امروز رو راحت باشم ...گوهارا با تعجب به هم نگاه میکرد سوگی با ذوق برم میخندید ....
نامجون: سلام لیدرتون آمده گوهارا آمدم تا باهم کلی بازی کنیم دخترم
گوهارا: باشه بابا ولی مامان چی /با اخم
نامجون: امم مامانت خونس دخترم بیا امروز رو کنار هم خوش بگذرونیم چطوره بریم آشپزی ...
جین: نه تروخدا بری جنازت کفه خیابونه گند میزنی به ضرف ظورف های نازم
کوک: هیونگ ما داریم بازی میکنیم تو گوهارا با سوگی کوچولو بیاید ...
نامجون: موافقی بیرم خوش بگذرونیم
ارههههه
نگاهی به ساعت کردم اوه ساعت شش شده الانع که شب بشه ...
خب بچه ها خیلی خوش گذشت ما دیگه بریم
گوهارا: اما بابا
نامجون: خوشگلم مامان تنهاست بهتره بریم
به سمت خونه رفتیم کلید تو در چرخوندم خونه تاریک بود لامپ ها هم خاموش ...
یعنی خوابیده به سمت اتاق رفتیم با فکر اینکه اینجاست در اتاق باز کردم ولی خبری ازش نبود با صدای بلند اسمش صدا کردم ...
ات . ات کجایی
گوهارا: بابا چرا مامان صدا میزنی چیزی شده دارم نگران میشم بابا
نه چیزی نیست ... یک دو سه ساعت هنوز نیومده ... سوگی هم داره گریه میکنه پس کجاست هر چقدرم زنگ میزنم جواب نمیده یعنی کجاست ...
گوهارا: بابا مامان کجاست سوگی گوشم کر کرد ...
نمیدونم فعلن برو به مامان بزرگت زنگ بزن بیاد اینجا
بعد از اینکه مامانم آمد از خونه زدم بیرون نکنه بخاطر حرفام رفته آه ماشینشم نبود با فکر اینکه برم بیمارستان هارو بگردم تنم لرزید ... ات با کسی صمیمی نبود دونه دونه بیمارستان چک کردم ولی نبوده آه کجایی ات...
چیکار کنم بیمارستان سی لی به ذهنم رسید ولی با سری ترین سرعت رفتم به پذیرش ...
ببخشید اینجا خانومی نیومده که موهای دراز صورت کیوتی داشته باشه قدشم نسبتن بلنده ...
؛اقا صبر کنین اینجا بیمار زیاد هست که با همین مشخصات ولی یه بیمار هست خانوم که صبح به بیمارستان ما منتقل شدن که بعد عمل الان ای سیو هستن ....
میشه ببینمش لطفا ممکنه همسرم باشه ...
با این فکر دستام یخ کردن من بدون ات زنده نمی مونم بلخره بعد از هزار بدبختی تونستم راضیشون کنم
پاهام سست شدن اون ات ات من خدای من ...
بعد از اینکه از خونه زدم بیرون منم به سمت خوابگاه حرکت کردم حداقل من گوهارا تنها ندارم ...
با صدای قفل کلیدم چشای اعضا به سمت من آمدن ...آه سعی میکنم به امروز رو راحت باشم ...گوهارا با تعجب به هم نگاه میکرد سوگی با ذوق برم میخندید ....
نامجون: سلام لیدرتون آمده گوهارا آمدم تا باهم کلی بازی کنیم دخترم
گوهارا: باشه بابا ولی مامان چی /با اخم
نامجون: امم مامانت خونس دخترم بیا امروز رو کنار هم خوش بگذرونیم چطوره بریم آشپزی ...
جین: نه تروخدا بری جنازت کفه خیابونه گند میزنی به ضرف ظورف های نازم
کوک: هیونگ ما داریم بازی میکنیم تو گوهارا با سوگی کوچولو بیاید ...
نامجون: موافقی بیرم خوش بگذرونیم
ارههههه
نگاهی به ساعت کردم اوه ساعت شش شده الانع که شب بشه ...
خب بچه ها خیلی خوش گذشت ما دیگه بریم
گوهارا: اما بابا
نامجون: خوشگلم مامان تنهاست بهتره بریم
به سمت خونه رفتیم کلید تو در چرخوندم خونه تاریک بود لامپ ها هم خاموش ...
یعنی خوابیده به سمت اتاق رفتیم با فکر اینکه اینجاست در اتاق باز کردم ولی خبری ازش نبود با صدای بلند اسمش صدا کردم ...
ات . ات کجایی
گوهارا: بابا چرا مامان صدا میزنی چیزی شده دارم نگران میشم بابا
نه چیزی نیست ... یک دو سه ساعت هنوز نیومده ... سوگی هم داره گریه میکنه پس کجاست هر چقدرم زنگ میزنم جواب نمیده یعنی کجاست ...
گوهارا: بابا مامان کجاست سوگی گوشم کر کرد ...
نمیدونم فعلن برو به مامان بزرگت زنگ بزن بیاد اینجا
بعد از اینکه مامانم آمد از خونه زدم بیرون نکنه بخاطر حرفام رفته آه ماشینشم نبود با فکر اینکه برم بیمارستان هارو بگردم تنم لرزید ... ات با کسی صمیمی نبود دونه دونه بیمارستان چک کردم ولی نبوده آه کجایی ات...
چیکار کنم بیمارستان سی لی به ذهنم رسید ولی با سری ترین سرعت رفتم به پذیرش ...
ببخشید اینجا خانومی نیومده که موهای دراز صورت کیوتی داشته باشه قدشم نسبتن بلنده ...
؛اقا صبر کنین اینجا بیمار زیاد هست که با همین مشخصات ولی یه بیمار هست خانوم که صبح به بیمارستان ما منتقل شدن که بعد عمل الان ای سیو هستن ....
میشه ببینمش لطفا ممکنه همسرم باشه ...
با این فکر دستام یخ کردن من بدون ات زنده نمی مونم بلخره بعد از هزار بدبختی تونستم راضیشون کنم
پاهام سست شدن اون ات ات من خدای من ...
۷۱.۶k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.