پارت⁷
پارت⁷
ات ویو
تا درو باز کردم بابام جلوم ظاهر شد
ات:سلام
ته:ات کجا بودی
ات:بیرون
ته:میدونم بیرون بودی و تا الان نگاه ساعت کردی ساعت²
ات:بابا لطفا ولم کن
تهیونگ نفسی از سر حرص کشید و از کنار در رفت کنار
ات مستقیم رفت تو اتاقش و با همون لباسا روی تخت دراز کشید
تهیونگ ویو
دیگه نمیتونستم ات رو تحمل کنم همچی عادی بود زندگیمون اروم بود تا وقتی که این یون سو عوضی اینکار رو با ات کرد وارد خونه شدم و درو بستم سمت آشپزخونه رفتم و چند قلوپ آب خوردم و بعد سمت اتاقم رفتم لباسام رو عوض کردم و بعد خوابیدم
پرش به فردا صبح
ات ویو
با حس اینکه بالا بیارم از خواب بلند شدم و رفتم دستشویی یکم بالا آوردم آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین اجوما داشت صبحونه رو آماده میکرد عجیب بود بابا تهیونگ نبود رفتم پیش اجوما و ازش پرسیدم بابا کجاست
ات:اجوما
اجوما:بله دخترم
ات:بابام کجاست
اجوما:____________________
بابت تاخیر معذرت میخوام
فردا مسابقمو میدم و سرم خلوت تر میشه
¹¹⁰⁰تایی شدیم
ات ویو
تا درو باز کردم بابام جلوم ظاهر شد
ات:سلام
ته:ات کجا بودی
ات:بیرون
ته:میدونم بیرون بودی و تا الان نگاه ساعت کردی ساعت²
ات:بابا لطفا ولم کن
تهیونگ نفسی از سر حرص کشید و از کنار در رفت کنار
ات مستقیم رفت تو اتاقش و با همون لباسا روی تخت دراز کشید
تهیونگ ویو
دیگه نمیتونستم ات رو تحمل کنم همچی عادی بود زندگیمون اروم بود تا وقتی که این یون سو عوضی اینکار رو با ات کرد وارد خونه شدم و درو بستم سمت آشپزخونه رفتم و چند قلوپ آب خوردم و بعد سمت اتاقم رفتم لباسام رو عوض کردم و بعد خوابیدم
پرش به فردا صبح
ات ویو
با حس اینکه بالا بیارم از خواب بلند شدم و رفتم دستشویی یکم بالا آوردم آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین اجوما داشت صبحونه رو آماده میکرد عجیب بود بابا تهیونگ نبود رفتم پیش اجوما و ازش پرسیدم بابا کجاست
ات:اجوما
اجوما:بله دخترم
ات:بابام کجاست
اجوما:____________________
بابت تاخیر معذرت میخوام
فردا مسابقمو میدم و سرم خلوت تر میشه
¹¹⁰⁰تایی شدیم
۲۷.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.