پارت ⁸
پارت ⁸
اجوما:رفتن بیرون
ات:اوهوم.....صبحونه چی داریم
اجوما:پنکیک و شیرتوت فرنگی
ات:آها مرسی
ات ویو
اجوما غذا رو برام آورد تا بوی پنکیک بهم خورد حالت تعوا گرفت و با سرعت به سمت سرویس بهداشتی رفتم و آوردم بالا چون چیزی تو معدم نبود بیشتر آب آوردم بالا[اوقق بچه ها خودمم میدونم چندش شد ببخشید]
رفتن پایین اجوما با حالت نگرانی اومد پیشم
اجوما:چیشده دخترم حالت خوبه
ات:آره....تا بوی پنکیک بهم خورد حالم بد شد
اجوما:به نظرم برو آزمایش بده
ات:برای چی.... هاااا نه اجوما من حامله نیستم
اجوما:برا اطمینان
ات:اههههههه باشه اجوماااااااااا
[۸ماه بعد]
بچه ها دیگه تهیونگ فهمید که حاملست و یون سو هم ات رو ول کرد اگه همه اینا رو مینوشتم خیلی فیک طول میکشید
بعد از صبحونه لباس های دارکش رو پوشید تا شکم گندش معلوم نباشع و رفت بیرون همینطور که داشت پیش پل رود هان قدم میزد چشمش خورد به صندلیای که با پدرش نشسته بود و پدرش چی گفت
اشک تو چشماش جمع شد روشو سمت رودخونه برگردون که صدای بلند اون محوطه رو گرفت و ات روی زمین اوفتاد
اوهوم درسته یه پسر سیاه پوش بهش تیر زد و فرار کرد ات روی زمین اوفتاد چند نفری که اونجا بودن دورش جمع شده بودن و داد میزدن
[زنگ بزنید اورژانس]
تهیونگ ویو
پیش جونگکوک بودم و داشتیم حرف میزدیم که تلفنم زنگ خورد
ته:بفرمایید
بیمارستان رو ب مینویسم
ب:از بیمارستان تماس میگرم همراه خانم ات
ته:بله چیشده
ب:تیر خوردن لطفا به بیمارستان آسان[واقعیه] بیاید
ته:الان میام
کوک:چیشده
ته:بعدا میگم باید برم
کوک:اوکی
پرش به وقتی تهیونگ رفت توبیمارستان
تهیونگ بعد از پرسیدن از پذیرش به سمت اتاق عمل رفت ات تو اتاق عمل بود
²ساعت بعد
___________________
پارت بعد پارت آخره
پارت آخرشو به احتمال زیاد شب بنویسم
بعدش فیکه کوکه
شرط نمیزارم ولی حمایت کنیدددددددد
ازتون ناراحتم چون انفالو میکنید🫤
اجوما:رفتن بیرون
ات:اوهوم.....صبحونه چی داریم
اجوما:پنکیک و شیرتوت فرنگی
ات:آها مرسی
ات ویو
اجوما غذا رو برام آورد تا بوی پنکیک بهم خورد حالت تعوا گرفت و با سرعت به سمت سرویس بهداشتی رفتم و آوردم بالا چون چیزی تو معدم نبود بیشتر آب آوردم بالا[اوقق بچه ها خودمم میدونم چندش شد ببخشید]
رفتن پایین اجوما با حالت نگرانی اومد پیشم
اجوما:چیشده دخترم حالت خوبه
ات:آره....تا بوی پنکیک بهم خورد حالم بد شد
اجوما:به نظرم برو آزمایش بده
ات:برای چی.... هاااا نه اجوما من حامله نیستم
اجوما:برا اطمینان
ات:اههههههه باشه اجوماااااااااا
[۸ماه بعد]
بچه ها دیگه تهیونگ فهمید که حاملست و یون سو هم ات رو ول کرد اگه همه اینا رو مینوشتم خیلی فیک طول میکشید
بعد از صبحونه لباس های دارکش رو پوشید تا شکم گندش معلوم نباشع و رفت بیرون همینطور که داشت پیش پل رود هان قدم میزد چشمش خورد به صندلیای که با پدرش نشسته بود و پدرش چی گفت
اشک تو چشماش جمع شد روشو سمت رودخونه برگردون که صدای بلند اون محوطه رو گرفت و ات روی زمین اوفتاد
اوهوم درسته یه پسر سیاه پوش بهش تیر زد و فرار کرد ات روی زمین اوفتاد چند نفری که اونجا بودن دورش جمع شده بودن و داد میزدن
[زنگ بزنید اورژانس]
تهیونگ ویو
پیش جونگکوک بودم و داشتیم حرف میزدیم که تلفنم زنگ خورد
ته:بفرمایید
بیمارستان رو ب مینویسم
ب:از بیمارستان تماس میگرم همراه خانم ات
ته:بله چیشده
ب:تیر خوردن لطفا به بیمارستان آسان[واقعیه] بیاید
ته:الان میام
کوک:چیشده
ته:بعدا میگم باید برم
کوک:اوکی
پرش به وقتی تهیونگ رفت توبیمارستان
تهیونگ بعد از پرسیدن از پذیرش به سمت اتاق عمل رفت ات تو اتاق عمل بود
²ساعت بعد
___________________
پارت بعد پارت آخره
پارت آخرشو به احتمال زیاد شب بنویسم
بعدش فیکه کوکه
شرط نمیزارم ولی حمایت کنیدددددددد
ازتون ناراحتم چون انفالو میکنید🫤
۳۵.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.