فیک عاشق دوست برادرم شدم
#فیک_عاشق_دوست_برادرم_شدم
#پارت_6
یون ویو: پشت تهیونگ قایم شدم و دستشو محکم چسبیده بودم....
و وارد اشپز خونه شدیم که یهو برقا روشن شد.. با چیزی که دیدم پشمام ریخته بود....
اوننن اونن.. جین بود که داشت توی اشپز خونه کیک درست میکرد....
یون: چیشده... چرا صدای شکستن اومد..
جین: اه این نامجون دست و پا چلفتی لیوان از دستش افتاد و شکست...
کوک: چرا انقد دیر کردین..
یون: اخیش... داشتم سکته میکردم..
جیهوپ: اهم اهم.. دیگه واقعا زشته جلوی ما دستای همو میگیرین..
یون: حواسم نبود وقتی کع جیهوپ گفت دست همو گرفتید که یهو چشمم خورد به دستام که در دست تهیونگ قفل شده بود.... دستمو از دستش کشیدم بیرون..
کوک: چه خبره ها... چرا دست همو گرفته بودین...
یون: خب داداشی... چیزه... عامم..
تهیونگ: یون ترسیده بود برای همین دستشو گرفتم تا نترسه.
کوک: خب از اول میگفتین دیگع..
یون: چرا دارین کیک درست میکنین ها...
اصن چرا برقا خاموش بود...
کوک: این نامجون دستش خورد و برقا خاموش شد... و لیوان از دستش افتاد شکست...
و امشب تولد تهیونگع ها
یون: تهیونگ تولدته؟
تهیونگ: یاا اصن یادم نبود...
جین: خب بیاید کیک اماده شد... شمع رو روش گذاشتم و بردم سمت تهیونگ همه با هم براش شعر تولد رو خوندیمــ
همه: تولدت مبارک...
یون: کاشکی بهم میگفتید تا براش یه کادو بخرم.....
تهیونگ: اشکالی نداره همین که کنارم هستید از کادو برام با ارزش ترع...
یون: خب حالا یه ارزو کن و شمع ها رو فوت کن...
تهیونگ: میتونم ارزوم رو بلند بگم..
یون: نه اینجوری براورده نمیشه تو دلت بگو...
تهیونگ:(تو دلش) ارزو میکنم که یون عاشقم بشه و بتونیم بیشتر در کنار همدیگه خوش باشیم...
یون: خب حالا شمع ها رو فوت کن...
تهیونگ: فوت کرد...
همه: هووووو(مثلا جیغ و دست)
سلین: تهیونگ..
تهیونگ ویو: حواسم نبود که یهو صدایی اومد... اون سلین بود...
سلین ویو: امروز تولد تهیونگ بود براش کادو خریدت بودم.... با اینکه بعش خیانت کردم.. ولی شاید منو ببخشه(هیچ وقت خیانت بخشیدع نمیشع)
سلین: برات کادو خریدم..
تهیونگ: نمیخام...
سلین: لطفا قبولش کن کلی زحمت کشیدم...
تهیونگ: واقعا تو از جون من چی میخای ها چرا ولم نمیکنی... بس نبود که بهم خیانت کردی ها.... الان هم فقط بخاطر پدرم که گفته بود توی این خونه نگهت دارم نگهت داشتم وگرنه صد دفعه از خونه پرتت میکردم بیرون...
سلین ویو: از رفتار تهیونگ ناراحت شده بودم.. برای همین رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و. تموم لباسامو جمع کردم و رفتم طبقه ی پایین و گفتم..
سلین: من از این خونه میرم ولی اقای کیم یادت باشه زندگیتو سیاه میکنم
تهیونگ: باشه برو بزار باد بیاد بابا...
جین: افرین خوب باهاش رفتار کردی حقشه..
یون: ولی اگه بخاد کاری کنه چی.
تهیونگ: هه اون جرعتشو نداره..
یون: بچه ها به نظرتون یه نفر از اعضا کم نیست..
کوک: نه...
یون: پس شوگا کجاست.
جیمین: اه باز این شوگت خوابیده..
کوک: خب بچه ها بریم بخوابیم فردا کار داریما....
یون: باشع شب بخیر
همگی: شب بخیر
یون ویو: رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم و حال دوش گرفتن نداشتم و رو تخت ولو شدم و سریع خوابم برد...
حمایت کنید
شرط:
30 لایک
30 کامنت
چرت شد🙃😐
#پارت_6
یون ویو: پشت تهیونگ قایم شدم و دستشو محکم چسبیده بودم....
و وارد اشپز خونه شدیم که یهو برقا روشن شد.. با چیزی که دیدم پشمام ریخته بود....
اوننن اونن.. جین بود که داشت توی اشپز خونه کیک درست میکرد....
یون: چیشده... چرا صدای شکستن اومد..
جین: اه این نامجون دست و پا چلفتی لیوان از دستش افتاد و شکست...
کوک: چرا انقد دیر کردین..
یون: اخیش... داشتم سکته میکردم..
جیهوپ: اهم اهم.. دیگه واقعا زشته جلوی ما دستای همو میگیرین..
یون: حواسم نبود وقتی کع جیهوپ گفت دست همو گرفتید که یهو چشمم خورد به دستام که در دست تهیونگ قفل شده بود.... دستمو از دستش کشیدم بیرون..
کوک: چه خبره ها... چرا دست همو گرفته بودین...
یون: خب داداشی... چیزه... عامم..
تهیونگ: یون ترسیده بود برای همین دستشو گرفتم تا نترسه.
کوک: خب از اول میگفتین دیگع..
یون: چرا دارین کیک درست میکنین ها...
اصن چرا برقا خاموش بود...
کوک: این نامجون دستش خورد و برقا خاموش شد... و لیوان از دستش افتاد شکست...
و امشب تولد تهیونگع ها
یون: تهیونگ تولدته؟
تهیونگ: یاا اصن یادم نبود...
جین: خب بیاید کیک اماده شد... شمع رو روش گذاشتم و بردم سمت تهیونگ همه با هم براش شعر تولد رو خوندیمــ
همه: تولدت مبارک...
یون: کاشکی بهم میگفتید تا براش یه کادو بخرم.....
تهیونگ: اشکالی نداره همین که کنارم هستید از کادو برام با ارزش ترع...
یون: خب حالا یه ارزو کن و شمع ها رو فوت کن...
تهیونگ: میتونم ارزوم رو بلند بگم..
یون: نه اینجوری براورده نمیشه تو دلت بگو...
تهیونگ:(تو دلش) ارزو میکنم که یون عاشقم بشه و بتونیم بیشتر در کنار همدیگه خوش باشیم...
یون: خب حالا شمع ها رو فوت کن...
تهیونگ: فوت کرد...
همه: هووووو(مثلا جیغ و دست)
سلین: تهیونگ..
تهیونگ ویو: حواسم نبود که یهو صدایی اومد... اون سلین بود...
سلین ویو: امروز تولد تهیونگ بود براش کادو خریدت بودم.... با اینکه بعش خیانت کردم.. ولی شاید منو ببخشه(هیچ وقت خیانت بخشیدع نمیشع)
سلین: برات کادو خریدم..
تهیونگ: نمیخام...
سلین: لطفا قبولش کن کلی زحمت کشیدم...
تهیونگ: واقعا تو از جون من چی میخای ها چرا ولم نمیکنی... بس نبود که بهم خیانت کردی ها.... الان هم فقط بخاطر پدرم که گفته بود توی این خونه نگهت دارم نگهت داشتم وگرنه صد دفعه از خونه پرتت میکردم بیرون...
سلین ویو: از رفتار تهیونگ ناراحت شده بودم.. برای همین رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و. تموم لباسامو جمع کردم و رفتم طبقه ی پایین و گفتم..
سلین: من از این خونه میرم ولی اقای کیم یادت باشه زندگیتو سیاه میکنم
تهیونگ: باشه برو بزار باد بیاد بابا...
جین: افرین خوب باهاش رفتار کردی حقشه..
یون: ولی اگه بخاد کاری کنه چی.
تهیونگ: هه اون جرعتشو نداره..
یون: بچه ها به نظرتون یه نفر از اعضا کم نیست..
کوک: نه...
یون: پس شوگا کجاست.
جیمین: اه باز این شوگت خوابیده..
کوک: خب بچه ها بریم بخوابیم فردا کار داریما....
یون: باشع شب بخیر
همگی: شب بخیر
یون ویو: رفتم طبقه ی بالا توی اتاقم و لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم و حال دوش گرفتن نداشتم و رو تخت ولو شدم و سریع خوابم برد...
حمایت کنید
شرط:
30 لایک
30 کامنت
چرت شد🙃😐
۱۸.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.