֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_240🎀•
دلبر كوچولو
تماس وصل کرد و سمت اتاق رفت
-بیشعور میخواد من نشنوم
ارسلان
گوشیو برداشتم و سمت اتاق رفتم
هیچوقت دوست نداشتم هیچی از برنامه هامو اون جوجه فضول بفهمه
و تماس وصل کردم
-اقا ما فهمیدیم کی اسطبلتونو اتیش زده
-کی؟
-اقا نمیشه گفت اخه....
-بگو سریع
-اقا...
-دهنت باز کن تا ندادم زبونت از حلقت بکشن بیرون
-اقا اروم باشید
-به من دستور نده فقط جواب چیزی که گفتمو بده
-برادرتون
با شنیدن این حرف بدنم گزگز میکرد
-چی؟ با چه سند مدرکی اینو میگی؟
انقد صدام بلند بود که دیانا با نگرانی جلوم ایستاده بود
-حرف بزن میگم
-اقا به نیکا خانم گفتم گفت نگم بهتون تا خودش بگه تا اینکه امروز اقا امیر وقتی میخواست نیکی خانم بهتون زنگ بزنه ک*ت*ک*ش زد انقد بد که نیکا خانم الان بیمارستانه
با شنیدن این حرفا سرم گیج میرفت
برادر ع*و*ض*ی من داشت گند میزد به همه چی!
#PART_240🎀•
دلبر كوچولو
تماس وصل کرد و سمت اتاق رفت
-بیشعور میخواد من نشنوم
ارسلان
گوشیو برداشتم و سمت اتاق رفتم
هیچوقت دوست نداشتم هیچی از برنامه هامو اون جوجه فضول بفهمه
و تماس وصل کردم
-اقا ما فهمیدیم کی اسطبلتونو اتیش زده
-کی؟
-اقا نمیشه گفت اخه....
-بگو سریع
-اقا...
-دهنت باز کن تا ندادم زبونت از حلقت بکشن بیرون
-اقا اروم باشید
-به من دستور نده فقط جواب چیزی که گفتمو بده
-برادرتون
با شنیدن این حرف بدنم گزگز میکرد
-چی؟ با چه سند مدرکی اینو میگی؟
انقد صدام بلند بود که دیانا با نگرانی جلوم ایستاده بود
-حرف بزن میگم
-اقا به نیکا خانم گفتم گفت نگم بهتون تا خودش بگه تا اینکه امروز اقا امیر وقتی میخواست نیکی خانم بهتون زنگ بزنه ک*ت*ک*ش زد انقد بد که نیکا خانم الان بیمارستانه
با شنیدن این حرفا سرم گیج میرفت
برادر ع*و*ض*ی من داشت گند میزد به همه چی!
۵.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.