֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_242🎀•
دلبر كوچولو
نمیدونم چطوری رسیدیم روستا
سرعت اصلا دستم نبود
نیکی مثل یک خواهر بود برام نمیخواستم از دستش بدم
-پیاده نشو دیان تا من امبولانس هماهنگ کنم
سری تکون داد که بیرون رفتم و سمت بیمارستان کوچیک روستا دویدم
سمت پذیرش رفتم و نگاهی به صورت اون زن کردم
-یک بیمار بنام نیکا فلاحی بستری نشده؟
تازه متوجه حضورم شد که از جاش پرید
-بله چی گفتید؟
عصبی دستم روی میزش گذاشتم
-نیکا فلاحی اتاق چنده؟
-اهان صبر کنید
و توی دفترش که جلوش بود دنبال اسم میگشت
-حالشون وخیم بود صبح چون کس و کاری نداشتن ای سیو بردیمشون
-اینجا درمانش نیست؟
-شما که بهتر میدونید!
-مگه یک کتک کاری عادی نبوده
-نه ارباب قفسه سینه شکسته دکترا به سختی تونستن
#PART_242🎀•
دلبر كوچولو
نمیدونم چطوری رسیدیم روستا
سرعت اصلا دستم نبود
نیکی مثل یک خواهر بود برام نمیخواستم از دستش بدم
-پیاده نشو دیان تا من امبولانس هماهنگ کنم
سری تکون داد که بیرون رفتم و سمت بیمارستان کوچیک روستا دویدم
سمت پذیرش رفتم و نگاهی به صورت اون زن کردم
-یک بیمار بنام نیکا فلاحی بستری نشده؟
تازه متوجه حضورم شد که از جاش پرید
-بله چی گفتید؟
عصبی دستم روی میزش گذاشتم
-نیکا فلاحی اتاق چنده؟
-اهان صبر کنید
و توی دفترش که جلوش بود دنبال اسم میگشت
-حالشون وخیم بود صبح چون کس و کاری نداشتن ای سیو بردیمشون
-اینجا درمانش نیست؟
-شما که بهتر میدونید!
-مگه یک کتک کاری عادی نبوده
-نه ارباب قفسه سینه شکسته دکترا به سختی تونستن
۴.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.