پارت اول

پارت اول
#رها
سلام اسم من رهاست من ۱۹ سالمه و داخل یه شرکت طراحی کار میکنم
چند وقت از مرگ مادرم میگذشت همه خوانواده ناراحت بودیم به جز بابام
بابام نزاشت هفتم مادرم بشه که به زن دیگه گرفت
(فلش بک به روز سوم مادر رها )
همه گریه میکرن
من انقدر گریه کرده بودم که زیر چشمم قرمز شده بود بلند شدم تا برم یه ابی به صورتم بزنم از بالای بالکن خونه دیدم که بابام با یه خانم که هر دو لباس سفید داشتن داره از ماشین پیاده میشه
کلید انداخت و امد داخل دست در دست هم بودم که رفتم جلو سلام کردن ( با همون چشا😢 ) رو به بابام گفتم معرفی نمیکنی ؟
بابای رها 》 اها ببخشید ( با خنده )😠زنم رویا ، مامان شما
تا این حرف زد یه لگ زدم تمام چیزایی که رو میز بود رو همه رو ریخت رو زمین رفتم از گیسای دختره گرفتم کشیدمش رو زمین که با سیلیه بابام مواجه شدم روبروش گفتم
رها》 بزار هفتم مامان بشه بد اخه تو چه جور مردی هستی ( همه رو با گریه و داد میگه )
دست خواهرم رو گرفتم و رفتم بیرون
رایا ( اسم خوار رها ) همش گریه میکرد ماشین کنار نگه داشتم و بغلش کردم و یکم اروم شد رفتم یمت خونم و رایا رو رو تخت خودم خوابوندم و رفتم پایین یهو....
خب دوستان بقیه فردا
لطفا کامنت نزارین ممنون
فقط لایک ممنون
دیدگاه ها (۱)

پارت دوم #رها یهو چشمم افتاد به قاب عکس مامانم بغلش کردم گ...

پارت سوم #طاها سرش رو پام بود و هنوز بیهوش که دیدم رایا با...

#طاها عصبی هرچی روی میز آیینه بودو پرت کردم .... نشستم کنار...

برادرای هایتانی پارت ۴

پارت ۴۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط