وقتی بازیت داد ولی دست کمی ازش نداشتی ....
وقتی بازیت داد ولی دست کمی ازش نداشتی ....
پارت بیست و یکم (آخر)
_______
ویو ا.ت
رو تخت نشسته بودم ...بهم سرم زده بودن
کوک:ا.ت...
+برو بیرون ...خواهش میکنم ...
کوک: ا.ت ...خوبی ؟!
+م،میخوای الان لبخند بزنم و بگم آره خوبم ؟!....
کوک: نه ...ولی ....ما هم مثل تو هستیم ش،شاید بیشتر یا کمتر اما ...همه حالشون بده
+ن،نمی....
همون موقع چند تا پرستار بدو بدو داشتند میرفتند و این از شیشه معلوم بود
+ج،جیهوپ !!
سرم رو گرفت و از تخت پایین رفت سریع رفت سمت اتاق جیهوپ ...پرستار ها داشتند بهش شوک میدادن ...
+جیهوپ ....جیهوپپپپ(جیغ)
یونگی:ا.ت آروم باش ...
بعد از پنج دقیقه دست از شوک دادن برداشتند دستگاه ها رو جدا کردند و پارچه سفید رو داشتند روش مینداختند
+نه نههه
سرم رو از دستش کند و در اتاق رو باز کرد ...با همون یه زره زوری که داشت پرستار ها رو کنار زد صورت جیهوپ رو گرفت
+جیهوپ ...تروخدا ...تروخدا چشمات رو باز کن ...بگو ، بگو هنوز دوسم داری ...جیهوپ ...همش تقصیر من بود ...ا،اگر من جون وو رو نمیکشتم. هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد ...جیهوپ (گریه)....چشمات رو باز کن ... بهم نگاه کن ...لبخند بزن ...هوپی ؟!...تو ،تو مگه نمیگفتی همیشه کنار همیم ...همیشه یه کاری میکنی بخندم ...بلند شو ...ببین چطوری شدم ...مگه بهم قول ندادی بودی که تا آخر پیشمی ...جیهوپ ؟!....امیدم بلند شو ...نمیخوام روت پارچه بندازن بلند شو دوباره بهم بخند ....دوباره ...(گریه)
بلند شد و از اتاق میخواست بره بیرون ...دستش رو دستگیره در گذاشت و نیم نگاهی به جیهوپ کرد ...همه امیدش ، نا امید شده بود ...کسی که این همه باعث لبخندش میشد رو تخت بی جون افتاده بود ...تو افکار خودش بود که با داد پرستار به خودش اومد
پرستار : علائم حیاتی بیمار برگشته (داد)
دوباره برگشتند دور جیهوپ شروع کردن. بالا سرش به انجام دادن کار های که برای ا.ت خیلی سردرگم بود
پرش زمانی به چند سال بعد ویو راوی (نویسنده)
بعد از اون اتفاق ها جیهوپ دوباره زنده شد ...اما ...لیا چی ؟!...اون وقتی فهمید چه کار اشتباهی کرده بود خودش رفته بود ایستگاه پلیس و اعتراف کرده بود ...جرمش حبس ابد بود ولی با کار های که ا.ت کرد به ده سال زندان تغییر کرد ....جیهوپ و ا.ت ؟! از اون روز به بعد زندگی روز به روز روی خوشش رو به اونها نشون میداد اتفاق های بد جاشون رو به اتفاق های خوب میداد ...یکی شونم دو قولیه دختر و پسر جیهوپ و ا.ت بود که بزرگترین خوشحالی اون دو نفر شده بود ....مهم نیست چه اتفاقی میفافته اگر قرار باشه همش نگران آینده باشی و غصه گذشته رو بخوری زندگی نمیشه که .... مهم اینه که تو این لحظه از زندگیت چه کار کردی ...
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه ممنون که تا اینجا حمایت کردید دوستون دارم
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#J_HOPE
پارت بیست و یکم (آخر)
_______
ویو ا.ت
رو تخت نشسته بودم ...بهم سرم زده بودن
کوک:ا.ت...
+برو بیرون ...خواهش میکنم ...
کوک: ا.ت ...خوبی ؟!
+م،میخوای الان لبخند بزنم و بگم آره خوبم ؟!....
کوک: نه ...ولی ....ما هم مثل تو هستیم ش،شاید بیشتر یا کمتر اما ...همه حالشون بده
+ن،نمی....
همون موقع چند تا پرستار بدو بدو داشتند میرفتند و این از شیشه معلوم بود
+ج،جیهوپ !!
سرم رو گرفت و از تخت پایین رفت سریع رفت سمت اتاق جیهوپ ...پرستار ها داشتند بهش شوک میدادن ...
+جیهوپ ....جیهوپپپپ(جیغ)
یونگی:ا.ت آروم باش ...
بعد از پنج دقیقه دست از شوک دادن برداشتند دستگاه ها رو جدا کردند و پارچه سفید رو داشتند روش مینداختند
+نه نههه
سرم رو از دستش کند و در اتاق رو باز کرد ...با همون یه زره زوری که داشت پرستار ها رو کنار زد صورت جیهوپ رو گرفت
+جیهوپ ...تروخدا ...تروخدا چشمات رو باز کن ...بگو ، بگو هنوز دوسم داری ...جیهوپ ...همش تقصیر من بود ...ا،اگر من جون وو رو نمیکشتم. هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد ...جیهوپ (گریه)....چشمات رو باز کن ... بهم نگاه کن ...لبخند بزن ...هوپی ؟!...تو ،تو مگه نمیگفتی همیشه کنار همیم ...همیشه یه کاری میکنی بخندم ...بلند شو ...ببین چطوری شدم ...مگه بهم قول ندادی بودی که تا آخر پیشمی ...جیهوپ ؟!....امیدم بلند شو ...نمیخوام روت پارچه بندازن بلند شو دوباره بهم بخند ....دوباره ...(گریه)
بلند شد و از اتاق میخواست بره بیرون ...دستش رو دستگیره در گذاشت و نیم نگاهی به جیهوپ کرد ...همه امیدش ، نا امید شده بود ...کسی که این همه باعث لبخندش میشد رو تخت بی جون افتاده بود ...تو افکار خودش بود که با داد پرستار به خودش اومد
پرستار : علائم حیاتی بیمار برگشته (داد)
دوباره برگشتند دور جیهوپ شروع کردن. بالا سرش به انجام دادن کار های که برای ا.ت خیلی سردرگم بود
پرش زمانی به چند سال بعد ویو راوی (نویسنده)
بعد از اون اتفاق ها جیهوپ دوباره زنده شد ...اما ...لیا چی ؟!...اون وقتی فهمید چه کار اشتباهی کرده بود خودش رفته بود ایستگاه پلیس و اعتراف کرده بود ...جرمش حبس ابد بود ولی با کار های که ا.ت کرد به ده سال زندان تغییر کرد ....جیهوپ و ا.ت ؟! از اون روز به بعد زندگی روز به روز روی خوشش رو به اونها نشون میداد اتفاق های بد جاشون رو به اتفاق های خوب میداد ...یکی شونم دو قولیه دختر و پسر جیهوپ و ا.ت بود که بزرگترین خوشحالی اون دو نفر شده بود ....مهم نیست چه اتفاقی میفافته اگر قرار باشه همش نگران آینده باشی و غصه گذشته رو بخوری زندگی نمیشه که .... مهم اینه که تو این لحظه از زندگیت چه کار کردی ...
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه ممنون که تا اینجا حمایت کردید دوستون دارم
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#J_HOPE
۴.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.