تا حالا شده یک خیابون هزار بار بالا و پایین بری

🌹
تا حالا شده یک خیابون هزار بار بالا و پایین بری.
تا حالا شده بری بشینی روبروی یک ویترین مغازهُ ساعتها بهش زُل بزنی.
تاحالا شده خسته و کوفته مسیرت کج کنی، راحت دور کنی، بری توی کوچه پس کوچه ها خودت گم کنیُ خاطره بازی کنی، غرق بشی توی گذشته ها تا برسی جلوی درب خونه ات.
تا حالا شده یکیُ بیشتر از خودش دوست داشته باشی.
تا حالا شده از اندوه کسی زار زار گریه کنی.
تا حالا شده به خاطر کسی مشت، مشت قرص بخوری.
تا حالا شده ساعت ها به یک عکس زُل برنی، آروم آروم گریه کنی.
تا حالا شده برای دیدن کسی اونم یواشکی ساعتها یه جای ب ایستی که فقط یک دقیقه، یک دقیقه از دور ببینیش دلت آروم بگیره بعد بری.
تا حالا شده اسم کسی بیاد دلت به تاپُ توپ بیفته.
تا حالا شده یک عطری به مشامت برسهُ داغونت بکنه.
تا حالا شده وقتی از یه کافه ای رد می شی به خودتُ این روزگار دری و ری بگی.
تا حالا شده وقتی داری چیزی میخوری بگی اونم دوست داشت.
تا حالا شده وقتی یک لباسی می بینی بگی این مدل بهش می اُمد.
تا حالا شده کسی بخواهی و نشه.
تا حالا شده این تا حالا شده ها برات اتفاق بیفته، به گمونم الان داری میگی این اتفاقها برای آدم های روانی می افته، اما من بهت میگم تو تا حالا درست حسابی عاشق نشدی چون تمام عاشق ها از دید تو آدم های روانی هستن.
اصلا عشق منطق سرش نمیشه ولی از نظر من این مدل آدم ها، سرآپا احساس، سرشار از عاطفه، پر از خواستن و انتهای جاده عاشقی ایستادن منتظر کسی هستن که ولشون کردهُ رفته.
به کسی نخند تو هم یه روزی دیونه میشی

#محمدامین_تیمورزاده
دیدگاه ها (۱)

آخر چیز زیادی نخواستم من فقط میخواهم گاهی ببینمت حتی از دور ...

گاهی با از دست دادن یه چیزی .... چیزای با ارزشتم راهی میکنی ...

داستان من و چشمان تو، داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه...

ننننننننه !پس همش یه مشت بچه ته نشورن که تازه بندگون خدا امث...

پاییز هم پاییزای قدیم سوز میزد توی تن آدم دلش میلرزید . یاد ...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط