پارت ۱۳
پارت ۱۳
دیدم جیمین داره زنگ میزنه جواب دادم و صدا رو روی میکروفون گذاشتم
/الو
»اگه همین الان تسلیم نشین و از خونه نیاین بیرون جیمین رو میکشم
/چیییی؟؟ تو کی هستی... جیمین رو از کجا میشناسی؟؟
»احمق جون من مدیرتونم تا الان نفهمیدین؟؟
/چی داری میگی؟؟ ینی تو واقعا همون مرتیکه تیمارستانی ای؟؟
»اولن که مرتیکه خودتی دومن اینکه اره( با خنده های بلند)
به جونگکوک نگاه کردم که با چشای اشکی بهم خیره شده.. همون لحظه یه نقشه به ذهنم خطور کرد
/باشه خودمونو تسلیم میکنیم ولی قبلش میخواییم صدای جیمینو بشنویم
»قبوله
(چند دقیقه بعد)
*الو تهیونگ دست جونگکوک و بگیر و فرار کن من مهم نیستم میدونم اون نمیتونه منو بکشه بزودی برمیگردم... یه نقشه دارم( جمله اخرو خیلی اروم گفت جوریکه کسی نشنوه)
/باشه خدافس
گوشیو قطع کردم و رفتم سمت کوک روی زانوهام خم شدم و گونه هاشو تو دستم گرفتم تا انگشت شستم گونه ی خیابون پاک کردم و لباشو اروم بوسیدم
/کوک قرار نیست از دستت بدم قرار نیست هیچ اتفاقی بیوفته من یه نقشه دارم فقط باید به حرفم گوش کنی
کوک اروم به نشونه ی مثبت سر تکون داد
/پس تا اخر باری بهم اعتماد داری؟؟
&بهت اعتماد دارم تهیونگاااا
یه لبخند زدم چشمامو بستم محکم کوک رو تو بغلم گرفتم بعدش بلند شدم دستشو توی دستم چفت کردم...چاقو و تفنگی که همراهم بود رو توی جیب پشتیم گذاشتم و به سمت در رفتیم...
دیدم جیمین داره زنگ میزنه جواب دادم و صدا رو روی میکروفون گذاشتم
/الو
»اگه همین الان تسلیم نشین و از خونه نیاین بیرون جیمین رو میکشم
/چیییی؟؟ تو کی هستی... جیمین رو از کجا میشناسی؟؟
»احمق جون من مدیرتونم تا الان نفهمیدین؟؟
/چی داری میگی؟؟ ینی تو واقعا همون مرتیکه تیمارستانی ای؟؟
»اولن که مرتیکه خودتی دومن اینکه اره( با خنده های بلند)
به جونگکوک نگاه کردم که با چشای اشکی بهم خیره شده.. همون لحظه یه نقشه به ذهنم خطور کرد
/باشه خودمونو تسلیم میکنیم ولی قبلش میخواییم صدای جیمینو بشنویم
»قبوله
(چند دقیقه بعد)
*الو تهیونگ دست جونگکوک و بگیر و فرار کن من مهم نیستم میدونم اون نمیتونه منو بکشه بزودی برمیگردم... یه نقشه دارم( جمله اخرو خیلی اروم گفت جوریکه کسی نشنوه)
/باشه خدافس
گوشیو قطع کردم و رفتم سمت کوک روی زانوهام خم شدم و گونه هاشو تو دستم گرفتم تا انگشت شستم گونه ی خیابون پاک کردم و لباشو اروم بوسیدم
/کوک قرار نیست از دستت بدم قرار نیست هیچ اتفاقی بیوفته من یه نقشه دارم فقط باید به حرفم گوش کنی
کوک اروم به نشونه ی مثبت سر تکون داد
/پس تا اخر باری بهم اعتماد داری؟؟
&بهت اعتماد دارم تهیونگاااا
یه لبخند زدم چشمامو بستم محکم کوک رو تو بغلم گرفتم بعدش بلند شدم دستشو توی دستم چفت کردم...چاقو و تفنگی که همراهم بود رو توی جیب پشتیم گذاشتم و به سمت در رفتیم...
۲.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.