چندپارتی پارت:4 نام:اشتباه من🤍
#چندپارتی پارت:4 نام:اشتباه من🤍
دکتر از CCU اومد بیرون
تهیونگ: دکتر چی شد؟
دکتر: ببینین ما تمام تلاش خودمون رو کردیم
خون زیادی رو از دست دادن امید زیادی به بهوش اومدنشون نیست
تهیونگ: اشکام سرازیر شد
میتونم ببینمشون
دکتر: بله حتما
تهیونگ: رفتم داخل چرا اخه چرا اچ/ت؟
ا/ت بلند شووو ا/ت چراا ا/ت(با گریه
داشتم گریه میکردم که باصدای در به خودم اومدم و اشکام و پاک کردم
بابای ات با سوکجین بودن بردمشون بیرون
خیالتون راحت شد داره میمیره (با گریه)
اقای پارک چطور میتونید توروی دخترتون نگاه کنید
اون شمارو خیلی دوس داشت ولی شما اونو فروختین؟
بعد حرفام بابای ا/ت خیلی گریه کرد
روبه جین کردم و گفتم گمشو برو دیگه نبینمت اونم رفت .
رفتم نشستم کنار بابای ا/ت گفتم ببینین اقای پارک ا/ت گفت که شما میخواید بازور اونو به خوانواده سوکجین بدین من قصد بی احترامی به شمارو نداشتم ازتون خواهش میکنم با ات بد رفتار نکنید
بابای ات: دخترم که بهوش بیاد دیکه مثل قبل باهاش رفتار نمیکنم براش میشم یه بابای خوب
تهیونگ: داشتیم حرف میزدییم که صدای دکتر مانع حرفامون شد
دکتر: خانوم پارک ا/ت بهوش اومدن میتونید بببنیتش
تهیونگ: خوشحال شدم و رو به آقای پارک گفتم من اول میرم باهاش حرف میزنم
بابای ا/ت: باشه
ویو ا/ت: چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم چرا نمردم پس؟
اشکام سرازیر شد داشتم گریه میکرد
تهیونگ اومد تو اتاق ملافه بیمارستان رو کشیدم رو سرم تا نبینه گریه کردم
تهیونگ: رفتم تو اتاق تا منو دید ملافه کشید سرش رفتم جلو ملافرو از رو صورتش برداشتم دیدم داره گریه میکنه از پیشونیش بوسش کردم نشستم کنار تختش و دستشو گرفتم رو به من کرد و گفت: چرا من نمردم؟
گفتم دیگه این حرفو نزن
ات گریه نکن من کنارتم
راستی بابات خیلی دوست داره ها
ا/ت: چی؟ چی میگی؟
تهیونگ: انقد برات گریه کرد تازه گفت اگه بهوش بیای دیگه مثل قبل باهات رفتار نمیکنه و میشه یه بابای خوب.
ا/ت: میشه بگی بابام بیاد پیشم؟
تهیونگ: چشم خانوم کیم
ا/ت: جانم؟ کیم؟
تهیونگ: اا ببخشید داشتم به آینده فکر میکردم😂
رفتم بیرون و بابای ا/ت رو صدا کردم
اومد تو اتاق گفتم من میرم شما حرفاتون روبزنید
گفت نه پسرم بیا با تو ام حرفای زیادی دارم....................... ادامه دارد
دکتر از CCU اومد بیرون
تهیونگ: دکتر چی شد؟
دکتر: ببینین ما تمام تلاش خودمون رو کردیم
خون زیادی رو از دست دادن امید زیادی به بهوش اومدنشون نیست
تهیونگ: اشکام سرازیر شد
میتونم ببینمشون
دکتر: بله حتما
تهیونگ: رفتم داخل چرا اخه چرا اچ/ت؟
ا/ت بلند شووو ا/ت چراا ا/ت(با گریه
داشتم گریه میکردم که باصدای در به خودم اومدم و اشکام و پاک کردم
بابای ات با سوکجین بودن بردمشون بیرون
خیالتون راحت شد داره میمیره (با گریه)
اقای پارک چطور میتونید توروی دخترتون نگاه کنید
اون شمارو خیلی دوس داشت ولی شما اونو فروختین؟
بعد حرفام بابای ا/ت خیلی گریه کرد
روبه جین کردم و گفتم گمشو برو دیگه نبینمت اونم رفت .
رفتم نشستم کنار بابای ا/ت گفتم ببینین اقای پارک ا/ت گفت که شما میخواید بازور اونو به خوانواده سوکجین بدین من قصد بی احترامی به شمارو نداشتم ازتون خواهش میکنم با ات بد رفتار نکنید
بابای ات: دخترم که بهوش بیاد دیکه مثل قبل باهاش رفتار نمیکنم براش میشم یه بابای خوب
تهیونگ: داشتیم حرف میزدییم که صدای دکتر مانع حرفامون شد
دکتر: خانوم پارک ا/ت بهوش اومدن میتونید بببنیتش
تهیونگ: خوشحال شدم و رو به آقای پارک گفتم من اول میرم باهاش حرف میزنم
بابای ا/ت: باشه
ویو ا/ت: چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم چرا نمردم پس؟
اشکام سرازیر شد داشتم گریه میکرد
تهیونگ اومد تو اتاق ملافه بیمارستان رو کشیدم رو سرم تا نبینه گریه کردم
تهیونگ: رفتم تو اتاق تا منو دید ملافه کشید سرش رفتم جلو ملافرو از رو صورتش برداشتم دیدم داره گریه میکنه از پیشونیش بوسش کردم نشستم کنار تختش و دستشو گرفتم رو به من کرد و گفت: چرا من نمردم؟
گفتم دیگه این حرفو نزن
ات گریه نکن من کنارتم
راستی بابات خیلی دوست داره ها
ا/ت: چی؟ چی میگی؟
تهیونگ: انقد برات گریه کرد تازه گفت اگه بهوش بیای دیگه مثل قبل باهات رفتار نمیکنه و میشه یه بابای خوب.
ا/ت: میشه بگی بابام بیاد پیشم؟
تهیونگ: چشم خانوم کیم
ا/ت: جانم؟ کیم؟
تهیونگ: اا ببخشید داشتم به آینده فکر میکردم😂
رفتم بیرون و بابای ا/ت رو صدا کردم
اومد تو اتاق گفتم من میرم شما حرفاتون روبزنید
گفت نه پسرم بیا با تو ام حرفای زیادی دارم....................... ادامه دارد
۱۷.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.