چندپارتی پارت2 نام:اشتباه من 🤍
#چندپارتی پارت2 نام:اشتباه من 🤍
زنگ خورد و تهیونگ گفت داخل کلاس بمونم کارم داره.
وقتی همه رفتن بیرون تهیونگ اومد سمتم و گفت چی شد ؟
ا/ت:چیزی نشد
تهیونگ:ا/ت بگو چی شده(عصبی)
ا/ت: هیچی......یهو ...سرم درد گرفت
تهیونگ:واقعا من فکر کردم جمین اذیتت کرده
ا/ت: نه بابا جیمین رفیقم هست چرا باید همچین کاری کنه
تهیونگ:مطمئن باشم؟
ا/ت:اره
تهیونگ:امروز وقت آزاد داری ؟
ا/ت: اره واسه چی
تهیونگ: بریم بیرون
ا/ت: اره بریم فکر خوبی هست
تهیونگ:ا/ت میخوای بیام پیشت بشینم
ا/ت:نمیدونم هر جوری راحتی
تهیونگ: به استاد میگم که پیش خودت بشینم
ا/ت:باشه حالا بیا این جا بشین
تهیونگ:پس جمین کجا بشینه
ا/ت:خب جای تو بشینه
تهیونگ:باشه
ا/ت:تهیونگ یه سوال
تهیونگ:بپرس
ا/ت:تو قبل از من با دختر دیگه ای رداشتی
تهیونگ:ببین ا/ت من نمیخوام بهت دروغ بگم. اره من قبل از این که با تو آشنا بشم با یه دختر رابطه داشتم اما اون به من خیانت کرد☹️
ا/ت: تهیونگ من فهمیدم که میتونم بهت اعتماد کنم🥹
استاد اومد .
استاد:تهیونگ بلند شو و سوال جواب بده.
ویو ا/ت
واقعا فکر نمی کردم که تهیونگ انقدر خر خون باشه .اخه هر سوالی که استاد میپرسید رو جواب میداد.
تهیونگ نشست و استاد درس داد و زنگ خورد داشتم وسایل هام رو جمع میکردم که تهیونگ گفت :امروز ساعت 7:00 یادت نره .
ا/ت:باشه بای
تهیونگ:میخوای برسونمت
ا/ت:نه نمیخواد
تهیونگ:اوکی بای
ا/ت:بای
...................ادامه دارد💜
زنگ خورد و تهیونگ گفت داخل کلاس بمونم کارم داره.
وقتی همه رفتن بیرون تهیونگ اومد سمتم و گفت چی شد ؟
ا/ت:چیزی نشد
تهیونگ:ا/ت بگو چی شده(عصبی)
ا/ت: هیچی......یهو ...سرم درد گرفت
تهیونگ:واقعا من فکر کردم جمین اذیتت کرده
ا/ت: نه بابا جیمین رفیقم هست چرا باید همچین کاری کنه
تهیونگ:مطمئن باشم؟
ا/ت:اره
تهیونگ:امروز وقت آزاد داری ؟
ا/ت: اره واسه چی
تهیونگ: بریم بیرون
ا/ت: اره بریم فکر خوبی هست
تهیونگ:ا/ت میخوای بیام پیشت بشینم
ا/ت:نمیدونم هر جوری راحتی
تهیونگ: به استاد میگم که پیش خودت بشینم
ا/ت:باشه حالا بیا این جا بشین
تهیونگ:پس جمین کجا بشینه
ا/ت:خب جای تو بشینه
تهیونگ:باشه
ا/ت:تهیونگ یه سوال
تهیونگ:بپرس
ا/ت:تو قبل از من با دختر دیگه ای رداشتی
تهیونگ:ببین ا/ت من نمیخوام بهت دروغ بگم. اره من قبل از این که با تو آشنا بشم با یه دختر رابطه داشتم اما اون به من خیانت کرد☹️
ا/ت: تهیونگ من فهمیدم که میتونم بهت اعتماد کنم🥹
استاد اومد .
استاد:تهیونگ بلند شو و سوال جواب بده.
ویو ا/ت
واقعا فکر نمی کردم که تهیونگ انقدر خر خون باشه .اخه هر سوالی که استاد میپرسید رو جواب میداد.
تهیونگ نشست و استاد درس داد و زنگ خورد داشتم وسایل هام رو جمع میکردم که تهیونگ گفت :امروز ساعت 7:00 یادت نره .
ا/ت:باشه بای
تهیونگ:میخوای برسونمت
ا/ت:نه نمیخواد
تهیونگ:اوکی بای
ا/ت:بای
...................ادامه دارد💜
۷.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.