یک شبانهروز با کولبران
یک شبانهروز با کولبران_۲
عدهای رد شدند و رفتند، چهار نفر هم گیر افتادند، ما چند نفر هم برگشتیم». یگانهای مرزی سر رسیدهاند. تلفن آنتن نمیدهد، از بیسیم برای برقراری ارتباط استفاده میکنیم. لیدر میگوید: «فعلا باید منتظر بمانیم». اینبار ما برای رفتن و دورشدن نیروها از مسیر کمین میکنیم.
درکمینماندن، فرصت مناسبی برای شخمزدن خاطرات و روایتهاست. کمکم هوا به تاریکی میگراید، روز در آغوش غروب میمیرد. فرصتی فراهم میشود تا با بعضی از کولبرانِ سؤالبرانگیز به گفتوگو بنشینم. سراغ دوستِ شاعرم میروم. میگویم: «سلام رفیق تو! تو کجا...! اینجا کجا...؟ هالهات چه میشود پس؟» پُک آخرش را به سیگار میزند و میگوید: «برای چاپ کتابم به پول نیاز داشتم. همین!».
#کورد
#کوردستان
#فرهنگ
#تمدن
#اصالت
عدهای رد شدند و رفتند، چهار نفر هم گیر افتادند، ما چند نفر هم برگشتیم». یگانهای مرزی سر رسیدهاند. تلفن آنتن نمیدهد، از بیسیم برای برقراری ارتباط استفاده میکنیم. لیدر میگوید: «فعلا باید منتظر بمانیم». اینبار ما برای رفتن و دورشدن نیروها از مسیر کمین میکنیم.
درکمینماندن، فرصت مناسبی برای شخمزدن خاطرات و روایتهاست. کمکم هوا به تاریکی میگراید، روز در آغوش غروب میمیرد. فرصتی فراهم میشود تا با بعضی از کولبرانِ سؤالبرانگیز به گفتوگو بنشینم. سراغ دوستِ شاعرم میروم. میگویم: «سلام رفیق تو! تو کجا...! اینجا کجا...؟ هالهات چه میشود پس؟» پُک آخرش را به سیگار میزند و میگوید: «برای چاپ کتابم به پول نیاز داشتم. همین!».
#کورد
#کوردستان
#فرهنگ
#تمدن
#اصالت
- ۱۱۵
- ۲۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط