گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۳۳
زمزمه کردم:نگران نباش
جاناتان منتظر گفت:زودباش دیگه یه بوسه که چیزی نیست!من تا حالا ده دوازده نفر رو بوسیدم.
صدای بیجون کیوکا رو شنیدم:چی؟
خودمم وحشت کردم.ما هیچوقت این کارو نکردیم.
دست به سینه گفت:اهههه حوصلم سررفت زود دیگه!حتی اگه فقط یه ثانیه هم لباتونو روهم بزارین قبوله!
کیوکا کاملا پشتش رو به زاویه دید جاناتان کرد.از چهرش معلوم بود درد شدیدی داره.یه چشمش رو به زور باز نگه داشته بود و اخم کرده بود.روی نوک پاهاش وایساد.خیلی سریع لباشو داخل دهنش داد و تظاهر کرد که منو بوسید.سریع ازم جدا شد و لباش رو از دهنش بیرون داد تا کسی متوجه نشه.
اروم گفت:ببخشید....نگرانت...کردم.
جاناتان گفت:خیله خب حالا قبوله که تو دوس پسر داری و منم دیگه کاریت ندارم.برو گمشو!
عصبانی شدم ولی الان وقتش نبود که بروز بدم.کیوکا رو بغل کردم و سمت سرویس دخترانه بردم.کنار روشویی گذاشتمش زمین.به دیوار تکیه کرد و سرپا موند.همیشه یه بانداژ برای اینجور مواقع همراهم داشتم.صدای زنگ حیاط رو شنیدم که پایان زنگ تفریح رو اعلام میکرد.استینم رو با آب گرم شستم و اروم باهاش اطراف زخمش رو تمیز کردم.یه زخم سطحی بود ولی خیلی خونریزی کرده بود.مشکل جدی ایجاد نکرده بود.همینش خداروشکر داشت.بعد از تمیز کردن زخمش،بانداژ رو برداشتم و دور گردنش پیچیدم.
_کیوکا؟خیلی درد داره؟ببخشید اگه زودتر می فهمیدم،زخمی نمیشدی.
از درد اخم کرده بود و چشماش رو بسته بود.یه چشمش رو باز کرد و بزور لبخندی زد:ن..َه.....اش...کال...
پریدن تو حرفش:نه نه حرف نزن بدتر میشی.وایسا برم معلمو بگم بیاد.تند رفتم سرکلاس.تند درو باز کردم که بچها داشتن امتحان میدادن.
_چه عجب کجا بودی تاحالا؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:یه لحظه....بیاید لطفا....سریع!
_کجا؟
از کوره دررفتم:بیاید!
پارت۳۳
زمزمه کردم:نگران نباش
جاناتان منتظر گفت:زودباش دیگه یه بوسه که چیزی نیست!من تا حالا ده دوازده نفر رو بوسیدم.
صدای بیجون کیوکا رو شنیدم:چی؟
خودمم وحشت کردم.ما هیچوقت این کارو نکردیم.
دست به سینه گفت:اهههه حوصلم سررفت زود دیگه!حتی اگه فقط یه ثانیه هم لباتونو روهم بزارین قبوله!
کیوکا کاملا پشتش رو به زاویه دید جاناتان کرد.از چهرش معلوم بود درد شدیدی داره.یه چشمش رو به زور باز نگه داشته بود و اخم کرده بود.روی نوک پاهاش وایساد.خیلی سریع لباشو داخل دهنش داد و تظاهر کرد که منو بوسید.سریع ازم جدا شد و لباش رو از دهنش بیرون داد تا کسی متوجه نشه.
اروم گفت:ببخشید....نگرانت...کردم.
جاناتان گفت:خیله خب حالا قبوله که تو دوس پسر داری و منم دیگه کاریت ندارم.برو گمشو!
عصبانی شدم ولی الان وقتش نبود که بروز بدم.کیوکا رو بغل کردم و سمت سرویس دخترانه بردم.کنار روشویی گذاشتمش زمین.به دیوار تکیه کرد و سرپا موند.همیشه یه بانداژ برای اینجور مواقع همراهم داشتم.صدای زنگ حیاط رو شنیدم که پایان زنگ تفریح رو اعلام میکرد.استینم رو با آب گرم شستم و اروم باهاش اطراف زخمش رو تمیز کردم.یه زخم سطحی بود ولی خیلی خونریزی کرده بود.مشکل جدی ایجاد نکرده بود.همینش خداروشکر داشت.بعد از تمیز کردن زخمش،بانداژ رو برداشتم و دور گردنش پیچیدم.
_کیوکا؟خیلی درد داره؟ببخشید اگه زودتر می فهمیدم،زخمی نمیشدی.
از درد اخم کرده بود و چشماش رو بسته بود.یه چشمش رو باز کرد و بزور لبخندی زد:ن..َه.....اش...کال...
پریدن تو حرفش:نه نه حرف نزن بدتر میشی.وایسا برم معلمو بگم بیاد.تند رفتم سرکلاس.تند درو باز کردم که بچها داشتن امتحان میدادن.
_چه عجب کجا بودی تاحالا؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:یه لحظه....بیاید لطفا....سریع!
_کجا؟
از کوره دررفتم:بیاید!
۷۴۲
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.