گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۳۱
با دختران رفته بودیم پشت مدرسه و درست می خوندیم برای امتحان ماهانه.نمیدونم چیشد یهو یه چاقو اومد جلوی گلوم.بدجور. ترسیدم ولی بهترین کار برای آسیب ندیدن این بود که حرکتی نکنم.
یکم صدام رو بلند کردم:چیکار میکنی ولم کن!
در کمال تعجب و ناباوری،این صدای جاناتان بود که جوابم رو داد:گفته بودم برای اینکه دوست دارم حاضرم دست به هرکاری بزنم.یادته؟
توی دلم گفتم:پس می خوای انتقام نداشتن منو از خودم بگیری؟!
جدی شدم:من خودم...
نمیدونستم باید چطور جملم رو ادامه بدم و مکث کردم که جاناتان اومدم جلوم و با تمسخر جملم رو کامل کرد:دوست پسر داری؟!
واکنش خاصی نشون ندادم.
حدود ۱۲۰ نفر دورمون جمع شده بودن.(مدرسشون هر پایه چهار تا کلاس داره یعنی دوازده تا هرکلاس هم ۴۰نفر هست الان تقریبا اندازه سه تا کلاس دورشون جمع شدن)جای سوزن انداختن نبود و حتی اگه چاقویی هم در کار نبود یک درصد هم شانسی برای فرار بین اینهمه جمعیت نداشتم.
بخاطر ترس عرق سرد کرده بودم.
جاناتان ادامه داد:خب می خوام تورو ازش بگیرم!
انتظار داشتم بگه ثابت کن دوست پسرته ولی انتظار اینو نداشتم.اول فکر کردم نمیخواد بزور دوس دخترش بشم ولی وقتی سردی چاقوی مایکل رو روی گلوم حس کردم تازه فهمیدم که قصد جونم رو کرده.ای پسره ی روانی!
فکرم رو اروم و با احتیاط به زبون اوردم:پسره ی روانی!چقد ظاهربینم که فکر کردم دختری که باهاش بری تو رابطه خوشبخت شده!تو خودت روانیی اونم بدبختش میکنی!امیدوارم عاشق هیچکس نشی!
پارت۳۱
با دختران رفته بودیم پشت مدرسه و درست می خوندیم برای امتحان ماهانه.نمیدونم چیشد یهو یه چاقو اومد جلوی گلوم.بدجور. ترسیدم ولی بهترین کار برای آسیب ندیدن این بود که حرکتی نکنم.
یکم صدام رو بلند کردم:چیکار میکنی ولم کن!
در کمال تعجب و ناباوری،این صدای جاناتان بود که جوابم رو داد:گفته بودم برای اینکه دوست دارم حاضرم دست به هرکاری بزنم.یادته؟
توی دلم گفتم:پس می خوای انتقام نداشتن منو از خودم بگیری؟!
جدی شدم:من خودم...
نمیدونستم باید چطور جملم رو ادامه بدم و مکث کردم که جاناتان اومدم جلوم و با تمسخر جملم رو کامل کرد:دوست پسر داری؟!
واکنش خاصی نشون ندادم.
حدود ۱۲۰ نفر دورمون جمع شده بودن.(مدرسشون هر پایه چهار تا کلاس داره یعنی دوازده تا هرکلاس هم ۴۰نفر هست الان تقریبا اندازه سه تا کلاس دورشون جمع شدن)جای سوزن انداختن نبود و حتی اگه چاقویی هم در کار نبود یک درصد هم شانسی برای فرار بین اینهمه جمعیت نداشتم.
بخاطر ترس عرق سرد کرده بودم.
جاناتان ادامه داد:خب می خوام تورو ازش بگیرم!
انتظار داشتم بگه ثابت کن دوست پسرته ولی انتظار اینو نداشتم.اول فکر کردم نمیخواد بزور دوس دخترش بشم ولی وقتی سردی چاقوی مایکل رو روی گلوم حس کردم تازه فهمیدم که قصد جونم رو کرده.ای پسره ی روانی!
فکرم رو اروم و با احتیاط به زبون اوردم:پسره ی روانی!چقد ظاهربینم که فکر کردم دختری که باهاش بری تو رابطه خوشبخت شده!تو خودت روانیی اونم بدبختش میکنی!امیدوارم عاشق هیچکس نشی!
۱.۱k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.