زیر استخوانهای قفسه ی سینه ام

زیرِ استخوانهای قفسه ی سینه ام
زنی بناّیی میکند..!
سنگ روی سنگ میگذارد
و همه درزهای قلبش
را میپوشاند..!
من میشانسمش...!
او همان زنیست که شقایقهای وحشی را
رامِ نوازشهایش ،
و عطر بهار نارنج را ،
چاشنی ِ شعرهایش میکرد...
و امروز ...سنگ روی سنگ میچیند ..
درست ..تا ... پشتِ ...پنجره ی ..چشمانش ..

#سمیه-نعمتی
دیدگاه ها (۱)

هر جمعه منزل "مادربزرگ" جمع میشدیمریز تا درشتاز همهمه ی زیاد...

از این‌ها بود که مدام می‌خندند..مدام می‌خندانند. کسی چه می‌د...

من از بس چیزهای متناقص دیده و حرف های جور به جور شنیده ام و ...

دیگر نه آرزوئی دارم و نه کینه ای، آنچه در من انسانی بود از د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط