صبح:
صبح:
لباسمو پوشیدمو راه افتادم به سمت خونه ی پسره
میخاستم در بزنم..که دیدم در بازه
اروم وارد شدم
وختی رفتم داخل دیدم همه ی پرده ها کشیده شده بودن
_همم...انگار از روشنایی خوشش نماید
که عینه جن پشتم زاهر شدو گفت
+درسته...
_یا...پشماعیلللللل
_...ااا...ببخشید..من اومدم.....خونه رو تمیز کنم
+او...باشه..راحت باش من میرم بیرون تا دیر وخت کار دارم...تا اون موقه خونه رو تموم کن
_چشم..
+اها..راستی...توی طبقه ی پایین یه درب هست رنگش قرمزه...به هیچ عنوان واردش نشو..گرفتی؟
_بله چشم..
+من رفتم..
از خونه رفت بیرون
_من رفتم(اداشو درمیاری)عیشش جذابه اما یه زره اخلاق نداره عیش اخمالوی عنتر
شروع کردم به تمیز کاری...چون خونه ی بزرگی بود خیلی طول کشید و چون زمستون بود هوا زود تاریک میشد،،هوا تقریبن تاریک شده بود و منم تموم شدم،که چشمم خورده به اون درب..
_چی میتونه توش باشه؟؟
_نه...نه..نه..یجی اخرین باری که کنجکابی کردی اتفاق بدی افتاد...الانم بیخیال شو
لباسام رو عوض کردم،،وختی میخاستم برم بیرون اون اومد تو
+او..داری میری؟
_بله کارم تموم شد
+ممنونم
_خاهش میکنم
+فردا هم بیا
_ف..فردا ولی خونه که به یک روز کثیف نمیشه
+پس هروخت لاضمت داشتم بهت پیام میدم شمارتو بده
_اا..اوکی بیا◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
از خونه خارج شدمو رفتم خونه ممانم هنوز برنگشته بود برای همین به دوست صمیمیم الیس زنگ زدم بیاد پیشم...و داستان رو بهش گفتم
×جونننن...پسره جذابه نههه؟؟
_اهم...ولی خیلی بد اخلاق به نظر میاد
×دختر خیلی خرشانسی..یه پسر با این همه جذابیت اومد شمارتو ازت گرفتههههه
_عیششش...بس کن...من دارم باهاش کارمیکنممم
×به هرحال ممکنه تبدیش شه به دوست پسرت
_الیس تو بد جور رد دادی...عیشش برو خونت..منم میخابم خیلی خستم
پارت۵
این چند پارت اتفاق خاصی نمیافته ولی قول میدم ژزابش کنم...👣
لباسمو پوشیدمو راه افتادم به سمت خونه ی پسره
میخاستم در بزنم..که دیدم در بازه
اروم وارد شدم
وختی رفتم داخل دیدم همه ی پرده ها کشیده شده بودن
_همم...انگار از روشنایی خوشش نماید
که عینه جن پشتم زاهر شدو گفت
+درسته...
_یا...پشماعیلللللل
_...ااا...ببخشید..من اومدم.....خونه رو تمیز کنم
+او...باشه..راحت باش من میرم بیرون تا دیر وخت کار دارم...تا اون موقه خونه رو تموم کن
_چشم..
+اها..راستی...توی طبقه ی پایین یه درب هست رنگش قرمزه...به هیچ عنوان واردش نشو..گرفتی؟
_بله چشم..
+من رفتم..
از خونه رفت بیرون
_من رفتم(اداشو درمیاری)عیشش جذابه اما یه زره اخلاق نداره عیش اخمالوی عنتر
شروع کردم به تمیز کاری...چون خونه ی بزرگی بود خیلی طول کشید و چون زمستون بود هوا زود تاریک میشد،،هوا تقریبن تاریک شده بود و منم تموم شدم،که چشمم خورده به اون درب..
_چی میتونه توش باشه؟؟
_نه...نه..نه..یجی اخرین باری که کنجکابی کردی اتفاق بدی افتاد...الانم بیخیال شو
لباسام رو عوض کردم،،وختی میخاستم برم بیرون اون اومد تو
+او..داری میری؟
_بله کارم تموم شد
+ممنونم
_خاهش میکنم
+فردا هم بیا
_ف..فردا ولی خونه که به یک روز کثیف نمیشه
+پس هروخت لاضمت داشتم بهت پیام میدم شمارتو بده
_اا..اوکی بیا◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
از خونه خارج شدمو رفتم خونه ممانم هنوز برنگشته بود برای همین به دوست صمیمیم الیس زنگ زدم بیاد پیشم...و داستان رو بهش گفتم
×جونننن...پسره جذابه نههه؟؟
_اهم...ولی خیلی بد اخلاق به نظر میاد
×دختر خیلی خرشانسی..یه پسر با این همه جذابیت اومد شمارتو ازت گرفتههههه
_عیششش...بس کن...من دارم باهاش کارمیکنممم
×به هرحال ممکنه تبدیش شه به دوست پسرت
_الیس تو بد جور رد دادی...عیشش برو خونت..منم میخابم خیلی خستم
پارت۵
این چند پارت اتفاق خاصی نمیافته ولی قول میدم ژزابش کنم...👣
۸.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.