نرگس
#نرگس
بعد از یکم گفتن و خندیدن با بچه ها سرمو به صندلی تکیه دادمکه چشامگرم شد و به خواب عمیقی پیوستم
_نرگس نرگس بیدار شو خوابالو
+چیهه بزار بخوابم یهو حس کردم صورتم خیس شد چشام باز کردمکه با نیش باز علی رو به رو شدم ویندوزم بالا اومد و فهمیدمعلی چکار کرده تعادلم از دست دادم و از همه وجودم داد زدم:علییییییییییییی تو الان چه غلطی کردی علی نیشش بازتر شد با دست چپش سرشو خاروند و یه قدم عقب رفت:هی هیچی
نگاهی به دور و ور کردم که بچه های گروه دیدمداشتن بهم میخندیدن با لحن حرصی گفتم:روزا زیاده اقای علی مقارههه
اب دهنشو قورت داد و چیزی نگفت یه دستمال برداشتم صورتم تمیز کردم از ماشین پیاده شدم دیدم رو به رومیه رستورانه اخ که جقد گشنه بودم مثل اینکه وقتی داشتمصورتمو خشک میکردم بچه ها رفته بودن فقط منو و علی مونده بودیم با اخم کوچولو پیشش رفتم و باهام وارد رستوران شدیم رستوران شیکی بود از رنگ های ابی اسمونی و سفید استفاده شده واسه چیدمانش علی گفت:بچه ها رفتن بالا سری به عنوان باشه تکون دادم و باهم رفتیم بالا فقط دوتا میز خالی بود علی رو یکی از میز ها نشست منم چاره ای نداشتم باید بین امیر و علی مینشستم جرقه ای تو ذهنمزد خنده شیطانی کردم که گارسون اومد سفارش هارو بگیره همه میکس سفارش دادن با دوتا نوشابه خانواده نارنجی و سیاه همه سرگرم حرف زدن باهم بودن منم که مثل همیشه هیچی از حرفاشون سر درنمیوردم گوشیمو از کیفم دروردم دیدم دوتا میسکال از همون شماره ناشناس دارم پوففف خسته شده بودم تصمیم گرفتم خودم بهش زنگ بزنمرو شماره زدم که صدای یه زنی تو گوشم پیچید:مشترک گرامی مدجودی کافی نیس دود از کلم خارج شد با حرص زهرماری زیر لب گفتم اصلا هواسم نبود که امیر داشت بامن حرف میزد با چشای گرد نگام میکرد:چرا زهرمار😳😳😳من که تازه فهمیدمچه گندی زدم با نیش باز نگاش کرد و با مِن و مِن گفتم:چیزه منظورم با این مخابراط بود امیر اهانی زیر لب گفت و دیگه چیزی نگفت غذا هارو اوردن همگی داشتیم میخوردیم منم از عمد ساعت مچیمو چرخوندم امیر واسم نوشابه ریخت چیزی شبیه تشکر زیر لب گفتم لیوان تو دست راستم گرفتم که ساعت توش بود:ساعت چنده دستمو چرخوندم که هنه نوشابه سیاه ریخته شد رو پیرهن سفید علی پقی زدم زیر خنده علی هم با چشایی که از حدقه زده بود بیرون به من و لباسش نگاه میکرد اخماش رفت تو هم خندمو قورت دادم:چیزه نبخش یعنی ببخشید هواسم نبود بود یعنی معذرت میخوام علی با همدن اخماش رفت که لباسشو تمیز کنه بزور جلو خمدمو گرفتم نگاهی به بچه ها کردم که اونا هم تعجب کرده بودن یهو بهم نگاه کردن و همگی زریمزیر خنده خداییش قیافه علی دیدنی بود...
ادامه داره😊💙
بعد از یکم گفتن و خندیدن با بچه ها سرمو به صندلی تکیه دادمکه چشامگرم شد و به خواب عمیقی پیوستم
_نرگس نرگس بیدار شو خوابالو
+چیهه بزار بخوابم یهو حس کردم صورتم خیس شد چشام باز کردمکه با نیش باز علی رو به رو شدم ویندوزم بالا اومد و فهمیدمعلی چکار کرده تعادلم از دست دادم و از همه وجودم داد زدم:علییییییییییییی تو الان چه غلطی کردی علی نیشش بازتر شد با دست چپش سرشو خاروند و یه قدم عقب رفت:هی هیچی
نگاهی به دور و ور کردم که بچه های گروه دیدمداشتن بهم میخندیدن با لحن حرصی گفتم:روزا زیاده اقای علی مقارههه
اب دهنشو قورت داد و چیزی نگفت یه دستمال برداشتم صورتم تمیز کردم از ماشین پیاده شدم دیدم رو به رومیه رستورانه اخ که جقد گشنه بودم مثل اینکه وقتی داشتمصورتمو خشک میکردم بچه ها رفته بودن فقط منو و علی مونده بودیم با اخم کوچولو پیشش رفتم و باهام وارد رستوران شدیم رستوران شیکی بود از رنگ های ابی اسمونی و سفید استفاده شده واسه چیدمانش علی گفت:بچه ها رفتن بالا سری به عنوان باشه تکون دادم و باهم رفتیم بالا فقط دوتا میز خالی بود علی رو یکی از میز ها نشست منم چاره ای نداشتم باید بین امیر و علی مینشستم جرقه ای تو ذهنمزد خنده شیطانی کردم که گارسون اومد سفارش هارو بگیره همه میکس سفارش دادن با دوتا نوشابه خانواده نارنجی و سیاه همه سرگرم حرف زدن باهم بودن منم که مثل همیشه هیچی از حرفاشون سر درنمیوردم گوشیمو از کیفم دروردم دیدم دوتا میسکال از همون شماره ناشناس دارم پوففف خسته شده بودم تصمیم گرفتم خودم بهش زنگ بزنمرو شماره زدم که صدای یه زنی تو گوشم پیچید:مشترک گرامی مدجودی کافی نیس دود از کلم خارج شد با حرص زهرماری زیر لب گفتم اصلا هواسم نبود که امیر داشت بامن حرف میزد با چشای گرد نگام میکرد:چرا زهرمار😳😳😳من که تازه فهمیدمچه گندی زدم با نیش باز نگاش کرد و با مِن و مِن گفتم:چیزه منظورم با این مخابراط بود امیر اهانی زیر لب گفت و دیگه چیزی نگفت غذا هارو اوردن همگی داشتیم میخوردیم منم از عمد ساعت مچیمو چرخوندم امیر واسم نوشابه ریخت چیزی شبیه تشکر زیر لب گفتم لیوان تو دست راستم گرفتم که ساعت توش بود:ساعت چنده دستمو چرخوندم که هنه نوشابه سیاه ریخته شد رو پیرهن سفید علی پقی زدم زیر خنده علی هم با چشایی که از حدقه زده بود بیرون به من و لباسش نگاه میکرد اخماش رفت تو هم خندمو قورت دادم:چیزه نبخش یعنی ببخشید هواسم نبود بود یعنی معذرت میخوام علی با همدن اخماش رفت که لباسشو تمیز کنه بزور جلو خمدمو گرفتم نگاهی به بچه ها کردم که اونا هم تعجب کرده بودن یهو بهم نگاه کردن و همگی زریمزیر خنده خداییش قیافه علی دیدنی بود...
ادامه داره😊💙
۲.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.