نرگس
#نرگس
یاشار با صدایی که رگه های خنده توش موج میزد گفت:وااای نرگس باریکلا خوب طلافی میکنی ولی بگما تو جنگ شروع کردی دیگه علی دست بردار نیس شونه ای بالا انداختم :منم که کارمه طلافی کردنه از همون بچگی طلافی میکردم یه روز پسر عموم تو چاییم نمک ریخته بود منم فرداش تو چاییش نمک و کلی فلفل ریختم بدبخت دوتا پارچ اب کامل خورد رهام با لحن تمسخری گفت:ای ای ای نگا نگا چه دختر شیطون زبون دراز لجبازی هستی تو که همگی زدن زیر خنده با حرص نگاش کردم:عای هادیاااااان دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد:من غلط کردم همه زدن زیر خنده منم که خندمگرفته بود علی اومد با حرص بهمنگاه کرد و ادامو درورد روزا زیاده خانم نرگس با خونسردی نگاش کردم: برو ادا خودتو دربیار امیر نگاهی کرد:خروس جنگیا باید بریم زود بخورین دیگه باشه ای زیر لب گفتیم و شروع کردیم خوردن بعد اتمام غذا امیر رفت حساب کرد من و رهام و علی حرکت کردیم سمت ماشین...
بلاخره بعد کلی راه خسته کننده رسیدیم تهران امیر جلو یه ساختمان با نمای شیک ایستاد:برو تو تا من ماشین پارک کنم باشه ای گفتم و رفتم تو امیر هم بعد چند مین با ساک هامون اومد ساکمو ازش گرفتم و رفتیم داخل اسانسور که امیر طبقه شیش زد بلاخره به طبقه مد نظر رسیدیم ساک بدست از اسانسور خارج شدیم که دوتا واحد رو به رو هم بود امیر رو به من گفت واحد سمت راستیه واسه توعه و چپیه واسه من یه کلیدی از جیبش درورد و گرفت سمتم بیا ایتم کلید واحدت تشکری زیر لب کردم که گفت هرجی لازم داشتی به من میگی باشه ای گفتم که فعلنی گفتم منم فعلنی گفتم و رفتیم سمت واحد هامون کلید انداختم تو در که با صدای تیکی باز شد رفتم تو یه اشپزخونه مناسبی داشت یه راهرو اونور بود که دوتا اتاق رو به رو هم داشت و یه در در انتهای راهرو داشت که حدس میزنم دستشویی باشه مبل ها هام وسط پذیرایی چیده شده بودن که روشون ملاحفه سفید بود و جلو مبل ها یه تلوزیون بود میشه گفت خونه تقریبا بزرگیه ساکنو گرفتم و رفتم تو یکی از اتاق ها که کمد دیواری با تخت دونفره و یه میز ارایش داشت ساکمو گزاشتم وسط اتاق یه تاپ و شلوارک صورای برداشتم و ولو رو تخت خوابیدم...
ادامه داره😊💙
یاشار با صدایی که رگه های خنده توش موج میزد گفت:وااای نرگس باریکلا خوب طلافی میکنی ولی بگما تو جنگ شروع کردی دیگه علی دست بردار نیس شونه ای بالا انداختم :منم که کارمه طلافی کردنه از همون بچگی طلافی میکردم یه روز پسر عموم تو چاییم نمک ریخته بود منم فرداش تو چاییش نمک و کلی فلفل ریختم بدبخت دوتا پارچ اب کامل خورد رهام با لحن تمسخری گفت:ای ای ای نگا نگا چه دختر شیطون زبون دراز لجبازی هستی تو که همگی زدن زیر خنده با حرص نگاش کردم:عای هادیاااااان دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد:من غلط کردم همه زدن زیر خنده منم که خندمگرفته بود علی اومد با حرص بهمنگاه کرد و ادامو درورد روزا زیاده خانم نرگس با خونسردی نگاش کردم: برو ادا خودتو دربیار امیر نگاهی کرد:خروس جنگیا باید بریم زود بخورین دیگه باشه ای زیر لب گفتیم و شروع کردیم خوردن بعد اتمام غذا امیر رفت حساب کرد من و رهام و علی حرکت کردیم سمت ماشین...
بلاخره بعد کلی راه خسته کننده رسیدیم تهران امیر جلو یه ساختمان با نمای شیک ایستاد:برو تو تا من ماشین پارک کنم باشه ای گفتم و رفتم تو امیر هم بعد چند مین با ساک هامون اومد ساکمو ازش گرفتم و رفتیم داخل اسانسور که امیر طبقه شیش زد بلاخره به طبقه مد نظر رسیدیم ساک بدست از اسانسور خارج شدیم که دوتا واحد رو به رو هم بود امیر رو به من گفت واحد سمت راستیه واسه توعه و چپیه واسه من یه کلیدی از جیبش درورد و گرفت سمتم بیا ایتم کلید واحدت تشکری زیر لب کردم که گفت هرجی لازم داشتی به من میگی باشه ای گفتم که فعلنی گفتم منم فعلنی گفتم و رفتیم سمت واحد هامون کلید انداختم تو در که با صدای تیکی باز شد رفتم تو یه اشپزخونه مناسبی داشت یه راهرو اونور بود که دوتا اتاق رو به رو هم داشت و یه در در انتهای راهرو داشت که حدس میزنم دستشویی باشه مبل ها هام وسط پذیرایی چیده شده بودن که روشون ملاحفه سفید بود و جلو مبل ها یه تلوزیون بود میشه گفت خونه تقریبا بزرگیه ساکنو گرفتم و رفتم تو یکی از اتاق ها که کمد دیواری با تخت دونفره و یه میز ارایش داشت ساکمو گزاشتم وسط اتاق یه تاپ و شلوارک صورای برداشتم و ولو رو تخت خوابیدم...
ادامه داره😊💙
۴.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.