عشقی که بهم دادی
★عشقی که بهم دادی★
پارت۶۵...
+بهتره برم بخوابم .
با خودش گفت و روی تخت دراز کشید.
_احمق فقط وقتم رو حروم میکنه!
یونگی نگاهی به جنازه غرق در خون مرد روی زمین کرد و بعد از یه سری دستور دادن به بقیه سریع از اونجا بیرون اومد و سوار ماشین شد.
بعد از رسیدن به خونه سریع رفت توی اتاق و جیمین رو دید که خوابیده.
_متاسفم بیبی
یونگی با آرامش و مهربونی گفت و یکم موهای جیمینو رو نوازش کرد که باعث شد پسر کوچیک تر از خواب بپره.
+یونگی؟ کجا رفته بودی؟
به یونگی خیره شد.
_یکم کار داشتم بانی
یونگی سعی کرد توضیح بده.
+ولی اصلا من رو ادم حساب نکردی! "
جیمین با لحن بچه گونه ای گفت
و یونگی خندید.
_ببخشید قول میدم دیگه اینجوری نشه. جیمین سرش رو تکون داد.
+یونگی میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟ فقط قول بده که عصبانی
نشی !
یونگی نگاه عجیبی بهش انداخت و سرش رو تکون داد.
+بین تو و پدرت چه اتفاقی افتاده؟
یونگی با تعجب نگاهش کرد .
ادامه دارد...
پارت۶۵...
+بهتره برم بخوابم .
با خودش گفت و روی تخت دراز کشید.
_احمق فقط وقتم رو حروم میکنه!
یونگی نگاهی به جنازه غرق در خون مرد روی زمین کرد و بعد از یه سری دستور دادن به بقیه سریع از اونجا بیرون اومد و سوار ماشین شد.
بعد از رسیدن به خونه سریع رفت توی اتاق و جیمین رو دید که خوابیده.
_متاسفم بیبی
یونگی با آرامش و مهربونی گفت و یکم موهای جیمینو رو نوازش کرد که باعث شد پسر کوچیک تر از خواب بپره.
+یونگی؟ کجا رفته بودی؟
به یونگی خیره شد.
_یکم کار داشتم بانی
یونگی سعی کرد توضیح بده.
+ولی اصلا من رو ادم حساب نکردی! "
جیمین با لحن بچه گونه ای گفت
و یونگی خندید.
_ببخشید قول میدم دیگه اینجوری نشه. جیمین سرش رو تکون داد.
+یونگی میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟ فقط قول بده که عصبانی
نشی !
یونگی نگاه عجیبی بهش انداخت و سرش رو تکون داد.
+بین تو و پدرت چه اتفاقی افتاده؟
یونگی با تعجب نگاهش کرد .
ادامه دارد...
- ۷.۰k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط