سختی

★سختی★
پارت ۶۴....
هرچند که جونگکوک به حرفش توجهی نکرد و سعی کرد ملافه تختو بیشتر دور خودش بپیچه و تظاهر کنه شب قبل هیچ اتفاقی بینشون نیفتاده . تهیونگ که هنوزم به شدت احساس کلافگی میکرد بدون اصرار بیشتری برای گرفتن جواب، به سمت پسر کوچیکتر راه افتاد و با گرفتن زیر بازوش بلندش کرد و این حرکتش اینقدر یهویی بود که ناله دردناک امگاش رو بلند کنه . به حماقت خودش لعنت فرستاد و درحالی که سعی میکرد به چشمای عصبی جونگکوک نگاه نکنه اینبار آروم تر اونو به سمت خودش کشید.
+چکار میکنی؟
پسر نیمه امگا درحالی زمزمه کرد که یه دست آلفا زیر زانوهاش و یکی دیگه دور شونه هاش قرار گرفت .سوالش بی جواب موند و لحظه بعد روی دستای قدرتمندی به حموم برده شد . به خوبی دیشب رو به یاد داشت ولی هنوزم از برهنه بودن معذب میشد و همین باعث شد سرشو تو گردن پسر بزرگتر ببره و لب پایینشو به دندون بگیره . پایین تنش درد میکرد و حتی نمیدونست چرا اعتراض نمیکنه .
برخورد هوای سردتری نسبت به هوای اتاق با پوستش بهش فهموند که وارد حموم شخصی فرمانده کیم شدن .
تهیونگ از لرزش خفیف بدن کوچیک روی دستاش فهمید که سردش شده .
قبل از اینکه جونگکوک رو پایین بزاره اون هم سرشو توی گردن جونگکوک
خم کرد و بعد از بو کشیدن عطر تن امگاش، اون نقطه رو عمیق و آروم
بوسید. انقدر به کارش ادامه داد تا رایحه خوش بو زیر بینیش قوی تر بشه .
لبخند زد و بالاخره پسر نیمه آلفا رو، روی زمین گذاشت و بلافاصله دوش آب رو باز کرد . درحال تنظیم دمای آب بود که با چنگ زدن بازوش توسط جونگکوک به
سمتش برگشت . چهرش توی هم رفته بود و معلوم بود سرپا ایستادن براش سخته . دلش میخواست به نتیجه کار دیشبش نیشخندی بزنه و درنهایت بازم با بازی کلمات به پسر کنارش بفهمونه که مال کیه ولی تنها کاری که انجام داد حلقه کردن یه دستش دور کمر باریک جونگکوک بود . اونو به خودش نزدیک کرد و جوری نگهش داشت تا بیشتر وزنش رو روی بازوهای خودش حس کنه . موهای امگاشو بوسید و دوباره مشغول تنظیم آب شد و بعد از اینکه مطمئن شد همه چیز خوبه اونو زیر دوش کشید هرچند که هنوزم کمر جونگکوک
رو رها نکرده بود .حالا کاملا رو به روی هم بودن هرچند که فقط نصف بدن پسر بزرگتر زیر آب بود. دست آزادشو به صورت جونگکوک رسوند و گونه اشو نوازش کرد و در همین حین لباشو به لبای خیس و نیمه باز امگاش رسوند .جونگکوک مخالفتی نکرد و اجازه داد تهیونگ تمام لب پایینشو داخل دهن خودش بکشه و عمیق بمکه . بعد از چند ثانیه طولانی عقب کشید و اینبار فقط سعی میکرد با نوازش کمر امگاش از دردش کم کنه .
_نمیخوای حرفی بزنی؟
زمزمه تهیو نگ اونو از فکر بیرون اورد
+فقط سوال داشتم.

ادامه در کامنتا
دیدگاه ها (۱۱)

#تکپارتی---**محل: یک اتاق تاریک و سرد، جایی در گوشه‌ی شهر، ب...

★عشقی که بهم دادی★پارت ۶۶...انظار این سوال رو نداشت. _چرا دا...

★عشقی که بهم دادی★پارت۶۵...+بهتره برم بخوابم .با خودش گفت و ...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط