استاد تاریخ فا*کی ( part 26 )
📚🖤 استاد تاریخ فا*کی 🖤📚
📚🖤 پارت 25 🖤📚
📚🖤 ادامه 🖤📚 :
... : لوکا هستم
_ام لوکا ؟؟
لوکا : ( خندهی ریزی زیر لب میکنه ) هم توشتون توی پارتی دانشگاه🍻
_اها بله درسته دوست شده بودیم دیگه همونین؟!
لوکا : خوبه که بخاطر دارین ، خب زنگ زده بودم که دعوتتون کنم برای فردا شب به جشن پارتی توری که داریم ، خوشحال میشم که بیان و باز باهم هم صحبت بشیم
_او البته ، میام
لوکا : دعوتتون کردم نکه فکر کنی آدم بیخودیم بخاطر دوستیه یه شبمون به پارتی دعوتتون کردم بلکه خب دوسدخترمم اصرار داشت که بیاین
_اعا دوسدخترتون؟!
لوکا : خبببب لیا مین لیا یکی از دانشجوهای کلاس اصلیتون
_عجببب خب هومم اوکی پس فعلا بای
لوکا : فعلا
اهههه هومممم پس رابطهی خاصی با ا.ت نداره حیح کارم راحتتر شد پس ، ایییی الکی پس با این پسره لوکا دوست شدم
خیلی خستم چرا امروز تموم نمیشه ، رفتم کلاس و اعلام کردم که کلاسم تمومه و وسایلای مربوطمو جمع کردمو صاف رفتم اتاقم.
...
☁ از زبان ا.ت ☁ :
باز مشغول بودم که دیدم جون سریع اومد کلاس و کلاسشو تموم کردو رفت
تا پاشو از کلاس بیرون گذاشت وای وای همه ریختن سر سونگ بدبخت و شروع کردن به چرت و پرت گفتن بهش ، سونگ بدون توجه بهشون اومد و باز کنارم نشست
سونگ : حوصلت سر نرفته ساکت نشستی
در حین حرف زدنش با دستشم با لطافت خاصی موهامو نوازش میکرد
+ بچه شدی (🤭🤣) بس کن بابا گیر دادی به موهای منا
سونگ : رنگ موهات خیلی بهت میاد خوشگلترت میکنه
+ یسسسسسسسس بلاخره یکی از موهام یه خوبیای گفت
+اما خب کارت رومخه عاصیصم
سونگ : ( خندهی ریزی کرد ) باشه باشه خوشگله ( دستشو برداشت )
+ زبون بازیات تو حلقم (🤭)
سونگ : گارد گرفتنت عالیه دختر عجببببب
+ حیحی حالا ولش میگم توهم نگاهای سنگین اینارو حس میکنی
سونگ : اوهوم تازه منم میخواستم بهت بگم
+ هعییییییییی انگار باز داستان داریم هوم حالا خب من میرم یه زنگی بیرون بزنم حح اینجا پره موشه دیگه خودت باید کم کم بفهمی
سونگ : اوکی
از کلاس زدم بیرونو به لیا زنگ زدم
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻🍨🍧
"کیوی خشن🥝🔪
📚🖤 استاد تاریخ فا*کی 🖤📚
📚🖤 پارت 25 🖤📚
📚🖤 ادامه 🖤📚 :
... : لوکا هستم
_ام لوکا ؟؟
لوکا : ( خندهی ریزی زیر لب میکنه ) هم توشتون توی پارتی دانشگاه🍻
_اها بله درسته دوست شده بودیم دیگه همونین؟!
لوکا : خوبه که بخاطر دارین ، خب زنگ زده بودم که دعوتتون کنم برای فردا شب به جشن پارتی توری که داریم ، خوشحال میشم که بیان و باز باهم هم صحبت بشیم
_او البته ، میام
لوکا : دعوتتون کردم نکه فکر کنی آدم بیخودیم بخاطر دوستیه یه شبمون به پارتی دعوتتون کردم بلکه خب دوسدخترمم اصرار داشت که بیاین
_اعا دوسدخترتون؟!
لوکا : خبببب لیا مین لیا یکی از دانشجوهای کلاس اصلیتون
_عجببب خب هومم اوکی پس فعلا بای
لوکا : فعلا
اهههه هومممم پس رابطهی خاصی با ا.ت نداره حیح کارم راحتتر شد پس ، ایییی الکی پس با این پسره لوکا دوست شدم
خیلی خستم چرا امروز تموم نمیشه ، رفتم کلاس و اعلام کردم که کلاسم تمومه و وسایلای مربوطمو جمع کردمو صاف رفتم اتاقم.
...
☁ از زبان ا.ت ☁ :
باز مشغول بودم که دیدم جون سریع اومد کلاس و کلاسشو تموم کردو رفت
تا پاشو از کلاس بیرون گذاشت وای وای همه ریختن سر سونگ بدبخت و شروع کردن به چرت و پرت گفتن بهش ، سونگ بدون توجه بهشون اومد و باز کنارم نشست
سونگ : حوصلت سر نرفته ساکت نشستی
در حین حرف زدنش با دستشم با لطافت خاصی موهامو نوازش میکرد
+ بچه شدی (🤭🤣) بس کن بابا گیر دادی به موهای منا
سونگ : رنگ موهات خیلی بهت میاد خوشگلترت میکنه
+ یسسسسسسسس بلاخره یکی از موهام یه خوبیای گفت
+اما خب کارت رومخه عاصیصم
سونگ : ( خندهی ریزی کرد ) باشه باشه خوشگله ( دستشو برداشت )
+ زبون بازیات تو حلقم (🤭)
سونگ : گارد گرفتنت عالیه دختر عجببببب
+ حیحی حالا ولش میگم توهم نگاهای سنگین اینارو حس میکنی
سونگ : اوهوم تازه منم میخواستم بهت بگم
+ هعییییییییی انگار باز داستان داریم هوم حالا خب من میرم یه زنگی بیرون بزنم حح اینجا پره موشه دیگه خودت باید کم کم بفهمی
سونگ : اوکی
از کلاس زدم بیرونو به لیا زنگ زدم
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه 🥺👋🏻🍨🍧
"کیوی خشن🥝🔪
۱۵.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.