*همکلاسی غیرتی من *
*همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
the end
End1
«پایان خوب »
«از زبان ا/ت »
روز ها می گذشت با به علاوه اون قسمت از برنامه پروانه ها که داخل توکیو ضبط کردیم کنی برنامه دیگه هم ضبط کردیم و قراره فردا برگردیم کره
.
شب
.
در اتاقم زده شد
ا/ت : بیا تو
جونگ کوک : سلام
ا/ت : سلام
جونگ کوک : ا/ت میای بریم بیرون
ا/ت : بیرون؟! کجا؟ نصفه شبی؟
جونگ کوک : اره ...... راستش یه جایی توی توکیو هست که خیلی دلم می خواست ببرمت و فردا هم قراره بریم ولی خب میگن شباش قشنگ تره میشه با هام بیای
ا/ت : باشه برو بیرون تا لباسام رو بپوشم
توی ماشین بودیم جونگ کوک تموم راه هیجان داشت و سری داشت حرکت می کرد
ا/ت : جونگ کوک نمیگی کجا میریم
جونگ کوک : رسیدیم
و ماشین متوقف شد
و پیاده شدیم روی در ورودی نوشته بود
به رودخانه مگورو خوش امدید جونگ کوک دستم رو گرفت و به سمت اون رود خونه برد شکوفه های صورتی که از درخت ها می ریختش و فضا رو پر کرده بودن و ماه که حالا کامل شده بود و به زیبا ترین حالت خودش در امده بود اینجا رو قشنگ تر کرده بود
جونگ کوک : میدونی ا/ت من زمانی که پیش مادر بزرگم می رفتم مادر بزرگم درباره اینجا زیاد حرف می زد اون اینجا با پدربزرگم اشنا شد و ازم می خواست که دوباره به اینجا بیارمش تا اینجا رو ببینه ولی نتونستم ....... خیلی پشیمونم که زود تر ابن کار نکردم اگه حرفش رو جدی تر می گرفتم و به اینجا می اوردمش حداقل قبل از مرگش به خواستش می رسید
ا/ت : جونگ کوک ....... این اصلا تقصیر تو نیست
جونگ کوک لبخند تلخی زد و برگشت و دستم رو گرفت و گفت
جونگ کوک : ولی حداقل تونستم عروس دخترش رو بیارم
لبخندی زد و من هم از لبخند اون لبخندی روی صورتم نمایان شد و پیشونی هامون رو به هم چسبوندیم و به چشمای همدیگه نگاه کردیم
جونگ کوک : مرسی که به دنیا امدی فرشته من......
✨پایان اول ✨
حتما برین پایان غمگین رو بخونید
Chapter 2
the end
End1
«پایان خوب »
«از زبان ا/ت »
روز ها می گذشت با به علاوه اون قسمت از برنامه پروانه ها که داخل توکیو ضبط کردیم کنی برنامه دیگه هم ضبط کردیم و قراره فردا برگردیم کره
.
شب
.
در اتاقم زده شد
ا/ت : بیا تو
جونگ کوک : سلام
ا/ت : سلام
جونگ کوک : ا/ت میای بریم بیرون
ا/ت : بیرون؟! کجا؟ نصفه شبی؟
جونگ کوک : اره ...... راستش یه جایی توی توکیو هست که خیلی دلم می خواست ببرمت و فردا هم قراره بریم ولی خب میگن شباش قشنگ تره میشه با هام بیای
ا/ت : باشه برو بیرون تا لباسام رو بپوشم
توی ماشین بودیم جونگ کوک تموم راه هیجان داشت و سری داشت حرکت می کرد
ا/ت : جونگ کوک نمیگی کجا میریم
جونگ کوک : رسیدیم
و ماشین متوقف شد
و پیاده شدیم روی در ورودی نوشته بود
به رودخانه مگورو خوش امدید جونگ کوک دستم رو گرفت و به سمت اون رود خونه برد شکوفه های صورتی که از درخت ها می ریختش و فضا رو پر کرده بودن و ماه که حالا کامل شده بود و به زیبا ترین حالت خودش در امده بود اینجا رو قشنگ تر کرده بود
جونگ کوک : میدونی ا/ت من زمانی که پیش مادر بزرگم می رفتم مادر بزرگم درباره اینجا زیاد حرف می زد اون اینجا با پدربزرگم اشنا شد و ازم می خواست که دوباره به اینجا بیارمش تا اینجا رو ببینه ولی نتونستم ....... خیلی پشیمونم که زود تر ابن کار نکردم اگه حرفش رو جدی تر می گرفتم و به اینجا می اوردمش حداقل قبل از مرگش به خواستش می رسید
ا/ت : جونگ کوک ....... این اصلا تقصیر تو نیست
جونگ کوک لبخند تلخی زد و برگشت و دستم رو گرفت و گفت
جونگ کوک : ولی حداقل تونستم عروس دخترش رو بیارم
لبخندی زد و من هم از لبخند اون لبخندی روی صورتم نمایان شد و پیشونی هامون رو به هم چسبوندیم و به چشمای همدیگه نگاه کردیم
جونگ کوک : مرسی که به دنیا امدی فرشته من......
✨پایان اول ✨
حتما برین پایان غمگین رو بخونید
۱۳.۶k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.