*همکلاسی غیرتی من *
*همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 27
جونگ کوک : خیلی قشنگه نه؟
ا/ت : اره خیلی
همون لحظه صدای شکستن امد
سورا : ببخشید من بودم
ا/ت : کی بیدار شدین؟
جونگ کوک : یه یک ساعتی هست چطور؟
ا/ت : چقدر زمان زود میگذره
شوگا : بچه ها هیون پیام داده که قراره قسمت بعدی برناممون رو اینجا ضبط کنیم تا نیم ساعت دیگه هم باید ادامه بشیم
جیمین : ای بابا تازه داشت بهمون خوش می گذشتا
.
*نیم ساعت بعد
محل ضبط
.
شوگا : امروز توی این قسمت از برنامه وارد این محوطه بشیم حالا اونجا چی هست
یک عالمه پروانه که به سر چند تا از اون ها یه کاغذ رنگی هست هر گروه هم سه تا کاغذ باید پیدا بکنه و پروانه ای که اون رنگ کاغذ بهش وصل هست رو باید بیارین
یک جورایی مثل قسمت اوله هر گروهی هم زود تر جمع بکنه برنده هست
.
.
“از زبان یونجی “
.
.
مسابقه شروع شد خواستم راه بیوفتم که دیدم جنین که هم گروهیم هست رنگش پریده
یونجی : ام ..... جیمین حالت خوبه؟
شوگا : اهان یونجی اینو یادم رفته بود بهت بهم جیمین ترس از پروانه داره ( بچه ها برای کسایی که نمی دونم جیمین در واقعیت هم واقعا ترس از پروانه داره )
یونجی : اوووو پس به خاطر همین این شکلی شده استین لباس جیمین رو گرفتم و گفتم
یونجی : نترس چیزی نمیشه من مراقبتم
چند دقیقه گذشت همین طور هنوز داشتیم با دقت همه جا رو نگاه می کردیم تا بلکه بتونیم پروانه ای که بهش کاغذ ابی باشه پیدا کنیم اما هر چی می گذشتیم پیدا نمیشد که از پشتم صدایی شنیدم
جیمین : یون یون یونجی کمکم کن
پشت سرم رو نگاه کردم دیدم یه پروانه نشسته روی دماغ جیمین
یونجی : جیمین نگاه کن تو تونستی اولین پروان مون رو پیدا کنی ببین بهش کاغذ ابی وصله
جیمین : یونجی این الان اصلا مهم نیست مهم اینه که من الان دارم سکته می کنم و الانه که جیغم هوا بره
یونجی : وایسا بیام کمکت
رفتم نزدیکش و دستم رو بردم سمت دماغش و پروانه امد روی انگشتم ولی وقتی دستم رو بردم سمت دماغش دستم با لبش برخورد کرد و این باعث شد ضربان قلبم بالا بره
دستش رو گرفتم و پروانه رو گذاشتم روی دستش
یونجی : بیا دیدی ترس نداره
و بعد سرم رو بالا گرفتم و به صورتش نگاه کردم و بعد نگاهم رو به چشماش دادم
یونجی : چقدر قشنگه *اروم
جیمین : چیزی گفتی؟
یونجی : چی نه نه نه بیا بزارش پوی این جعبه که فرار نکنه
جیمین : باشه
ولی وقتی امد بزارنش توی جعبه دستش خورد به دستم و دوباره ضربان قلبم شورا به تند تند زدن کرد
این دفعه هر دومون به هم نگاه کردیم
یونجی: ب.بیا اد.ادامه بدیم
جیمین : باشه
.
.
.
حمایت ....... 🖤🌚
میگم تا اینجا امدی اون دستای قشنگت رو روی دنبال کردن می زنی؟ با این کارت قلبم یه دختر رو اکلیلی می کنی ✨🥺
Chapter 2
Part 27
جونگ کوک : خیلی قشنگه نه؟
ا/ت : اره خیلی
همون لحظه صدای شکستن امد
سورا : ببخشید من بودم
ا/ت : کی بیدار شدین؟
جونگ کوک : یه یک ساعتی هست چطور؟
ا/ت : چقدر زمان زود میگذره
شوگا : بچه ها هیون پیام داده که قراره قسمت بعدی برناممون رو اینجا ضبط کنیم تا نیم ساعت دیگه هم باید ادامه بشیم
جیمین : ای بابا تازه داشت بهمون خوش می گذشتا
.
*نیم ساعت بعد
محل ضبط
.
شوگا : امروز توی این قسمت از برنامه وارد این محوطه بشیم حالا اونجا چی هست
یک عالمه پروانه که به سر چند تا از اون ها یه کاغذ رنگی هست هر گروه هم سه تا کاغذ باید پیدا بکنه و پروانه ای که اون رنگ کاغذ بهش وصل هست رو باید بیارین
یک جورایی مثل قسمت اوله هر گروهی هم زود تر جمع بکنه برنده هست
.
.
“از زبان یونجی “
.
.
مسابقه شروع شد خواستم راه بیوفتم که دیدم جنین که هم گروهیم هست رنگش پریده
یونجی : ام ..... جیمین حالت خوبه؟
شوگا : اهان یونجی اینو یادم رفته بود بهت بهم جیمین ترس از پروانه داره ( بچه ها برای کسایی که نمی دونم جیمین در واقعیت هم واقعا ترس از پروانه داره )
یونجی : اوووو پس به خاطر همین این شکلی شده استین لباس جیمین رو گرفتم و گفتم
یونجی : نترس چیزی نمیشه من مراقبتم
چند دقیقه گذشت همین طور هنوز داشتیم با دقت همه جا رو نگاه می کردیم تا بلکه بتونیم پروانه ای که بهش کاغذ ابی باشه پیدا کنیم اما هر چی می گذشتیم پیدا نمیشد که از پشتم صدایی شنیدم
جیمین : یون یون یونجی کمکم کن
پشت سرم رو نگاه کردم دیدم یه پروانه نشسته روی دماغ جیمین
یونجی : جیمین نگاه کن تو تونستی اولین پروان مون رو پیدا کنی ببین بهش کاغذ ابی وصله
جیمین : یونجی این الان اصلا مهم نیست مهم اینه که من الان دارم سکته می کنم و الانه که جیغم هوا بره
یونجی : وایسا بیام کمکت
رفتم نزدیکش و دستم رو بردم سمت دماغش و پروانه امد روی انگشتم ولی وقتی دستم رو بردم سمت دماغش دستم با لبش برخورد کرد و این باعث شد ضربان قلبم بالا بره
دستش رو گرفتم و پروانه رو گذاشتم روی دستش
یونجی : بیا دیدی ترس نداره
و بعد سرم رو بالا گرفتم و به صورتش نگاه کردم و بعد نگاهم رو به چشماش دادم
یونجی : چقدر قشنگه *اروم
جیمین : چیزی گفتی؟
یونجی : چی نه نه نه بیا بزارش پوی این جعبه که فرار نکنه
جیمین : باشه
ولی وقتی امد بزارنش توی جعبه دستش خورد به دستم و دوباره ضربان قلبم شورا به تند تند زدن کرد
این دفعه هر دومون به هم نگاه کردیم
یونجی: ب.بیا اد.ادامه بدیم
جیمین : باشه
.
.
.
حمایت ....... 🖤🌚
میگم تا اینجا امدی اون دستای قشنگت رو روی دنبال کردن می زنی؟ با این کارت قلبم یه دختر رو اکلیلی می کنی ✨🥺
۱۰.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.