p: 5
p: 5
عشق های هم کلاسی
یهویی یکی اومد یه وقتی نزدیک شد دیدم که جونگ کوک هست اومد کنارمون من در شوک بودم
کوک: تیانگ کجاست
جنی: حالش بده ممکنه فلج باشه
کوک: چی فلج
جنی: اوهوم
کوک: متسفم
جنی: تو چرا متسفی تو که چیزی نکردی.
من فقط به اون فکر میکردم به کی به تیانگ زدنه اصلا تیانگ در جاده چیکار میکرد. کوک یهویی گفت که میخوام یه چیزی اطراف کنم
کوک: جنی میخوام یه چیزی اطراف کنم
جنی: چ چی بگو زود باش
کوک: تیانگ بخواطر من اینتوری شده
جنی: چ چی میگی یعنی تیانگ بخواطر تو تصادف کرده؟
کوک: اره
جنی: چطور شده بگو
کوک: اون مردی که اون روز در پشتم بدو بدو میکرد او میخواست با ماشین منو بکشه که تیانگ به من زنگ زد و گفت کجایی منم گفتم یکی میخواد منو بکشه
تیانگ: چی بکشه
منم گفتم اره
تیانگ: کجایی
منم گفتم جاده
تیانگ: باش قط کن
منم قط کردم و اوفتاد پشته سرمون داره میاد جلویه ماشینی که پشت سرم بود اومد اونم که با سرعت میومد زد به تیانگ و خودش پرت شد ولی تیانگ نه و دیگه امبولانس اومد و برد
جنی: تو چرا این قضیه رو گفتی احمق
کوک: ببخشید واقعا ببخشید
جنی: تو دعا کن تا تیانگ خوب بشه و فلج نشه ولی من میدونم باتو دیگه از اون به بعد زندگی برات درده فهمیدی
جنی مهکم به کوک زد و پشتش شیشه بودی دوبار و سه بار زد و اخرش تعادلش رو از دست داد و پرت شد...
ادامشو فردا میزارم
دوستون دارم🥹🥺🤞🏻♥❤️🩹
عشق های هم کلاسی
یهویی یکی اومد یه وقتی نزدیک شد دیدم که جونگ کوک هست اومد کنارمون من در شوک بودم
کوک: تیانگ کجاست
جنی: حالش بده ممکنه فلج باشه
کوک: چی فلج
جنی: اوهوم
کوک: متسفم
جنی: تو چرا متسفی تو که چیزی نکردی.
من فقط به اون فکر میکردم به کی به تیانگ زدنه اصلا تیانگ در جاده چیکار میکرد. کوک یهویی گفت که میخوام یه چیزی اطراف کنم
کوک: جنی میخوام یه چیزی اطراف کنم
جنی: چ چی بگو زود باش
کوک: تیانگ بخواطر من اینتوری شده
جنی: چ چی میگی یعنی تیانگ بخواطر تو تصادف کرده؟
کوک: اره
جنی: چطور شده بگو
کوک: اون مردی که اون روز در پشتم بدو بدو میکرد او میخواست با ماشین منو بکشه که تیانگ به من زنگ زد و گفت کجایی منم گفتم یکی میخواد منو بکشه
تیانگ: چی بکشه
منم گفتم اره
تیانگ: کجایی
منم گفتم جاده
تیانگ: باش قط کن
منم قط کردم و اوفتاد پشته سرمون داره میاد جلویه ماشینی که پشت سرم بود اومد اونم که با سرعت میومد زد به تیانگ و خودش پرت شد ولی تیانگ نه و دیگه امبولانس اومد و برد
جنی: تو چرا این قضیه رو گفتی احمق
کوک: ببخشید واقعا ببخشید
جنی: تو دعا کن تا تیانگ خوب بشه و فلج نشه ولی من میدونم باتو دیگه از اون به بعد زندگی برات درده فهمیدی
جنی مهکم به کوک زد و پشتش شیشه بودی دوبار و سه بار زد و اخرش تعادلش رو از دست داد و پرت شد...
ادامشو فردا میزارم
دوستون دارم🥹🥺🤞🏻♥❤️🩹
۶.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.