p: 3
p: 3
عشق های هم کلاسی
من وقتی رسیدم خونه خوابیدم.
فردا شد حاضر شدم و رفتم مدرسه وقتی رسیدم مدرسه جونگ کوک نیومده بود رفتم کنار جنی رفتم بهش سلام دادم
جنی: سلام خوبی عشقم
ا. ت: اره خوبم
کلاس شروع شد
بعد ۱ ساعت.
هنوز جونگ کوک نیومده بود من نگران شدم
جنی: خوبی برای چی نگرانی برای چی
ا. ت: ها چی هیچی فکر نمیکنم
جنی: حالت خوبه
ا. ت: اره ولش کن بیا بریم
جنی: باشه بریم
و رفتیم
من رسیدم خونه رفتم خوابیدم یهو گوشیم زنگ زد و دیدم جنی هست
ا. ت: الو سلام چی شده چرا الان زنگ زدی
جنی: ت تی تیانگ رو ماشین زده
با گریه گفت
ا. ت: چی تو الان کجایی
جنی: در بیمارستانم
ا. ت: باشه الان میام گریه نکن
و رفتم
رسیدم جنی داشت گریه میکرد
ا. ت: جنی چیشده تیانگ هنوز حالش خوب نیست هنوز به هوش نیومده ها بگو دیگه چی شده
جنی: نه هنوز به هوش نیومده و دکتر و میگن در خطره و ممکنه فلج بمونه
ا. ت: اوه نه نگران نباش عزیزم حالش خوب میشه
جنی: اخه چطور نگران نباشم
دکتر: تیانگ به هوش امد
جنی: خدارو شکر فلج که نشده
با نگرانی گفت)
دکتر: نه خداروشکر که نشده
جنی: اوه خداروشکر
ا. ت: میتونیم ببینیمشون
دکتر: اره
جنی: بیا بریم
و رفتیم
جنی: خوبی عشقم
تیانگ: اره عزیزم خوبم
جنی. خداروشکر
و داشتن حرف میزدن که تیانگ از هوش رفت
ادامشو فردامیزارم ببخشید که کم نوشته بودم رفته بودیم مهمونی نتم قط شد بخاطر همین ننوشتم ببخشید. 🥺❤️🩹
عشق های هم کلاسی
من وقتی رسیدم خونه خوابیدم.
فردا شد حاضر شدم و رفتم مدرسه وقتی رسیدم مدرسه جونگ کوک نیومده بود رفتم کنار جنی رفتم بهش سلام دادم
جنی: سلام خوبی عشقم
ا. ت: اره خوبم
کلاس شروع شد
بعد ۱ ساعت.
هنوز جونگ کوک نیومده بود من نگران شدم
جنی: خوبی برای چی نگرانی برای چی
ا. ت: ها چی هیچی فکر نمیکنم
جنی: حالت خوبه
ا. ت: اره ولش کن بیا بریم
جنی: باشه بریم
و رفتیم
من رسیدم خونه رفتم خوابیدم یهو گوشیم زنگ زد و دیدم جنی هست
ا. ت: الو سلام چی شده چرا الان زنگ زدی
جنی: ت تی تیانگ رو ماشین زده
با گریه گفت
ا. ت: چی تو الان کجایی
جنی: در بیمارستانم
ا. ت: باشه الان میام گریه نکن
و رفتم
رسیدم جنی داشت گریه میکرد
ا. ت: جنی چیشده تیانگ هنوز حالش خوب نیست هنوز به هوش نیومده ها بگو دیگه چی شده
جنی: نه هنوز به هوش نیومده و دکتر و میگن در خطره و ممکنه فلج بمونه
ا. ت: اوه نه نگران نباش عزیزم حالش خوب میشه
جنی: اخه چطور نگران نباشم
دکتر: تیانگ به هوش امد
جنی: خدارو شکر فلج که نشده
با نگرانی گفت)
دکتر: نه خداروشکر که نشده
جنی: اوه خداروشکر
ا. ت: میتونیم ببینیمشون
دکتر: اره
جنی: بیا بریم
و رفتیم
جنی: خوبی عشقم
تیانگ: اره عزیزم خوبم
جنی. خداروشکر
و داشتن حرف میزدن که تیانگ از هوش رفت
ادامشو فردامیزارم ببخشید که کم نوشته بودم رفته بودیم مهمونی نتم قط شد بخاطر همین ننوشتم ببخشید. 🥺❤️🩹
۵۲.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.