پارت ۱۹۵ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۹۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
_عشقم..بهش فکر نکن..
_آدمش کردم..که دیگه ازین ..گ*و*ه*ا نخوره...
_هیچ وقت دعوا نکن..من خیلی ترسیدم.
_نمی تونم نیاز..یارو داشت به تو اونجوری می گفت اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم..عوضی..فکر کرده با اون موهای رنگ کرده ی داغونش خیلی جذاب به نظر می رسه و جوجه کوچولویی مثه تو رو می تونه داشته باشه.
از بغلش درومدم بیرون و به چشمای قهوه ای خمارش نگاه کردم..ادامه داد:
_نمی دونه که تو خیلی ساله مال یه نفری..فقط یه نفر.. !
لپشو آروم تو دستم گرفتم و گفتم:
_قربون این چشات برم من..نباید عصبی بشی..ممکنه اتفاق بدی بیوفته..می دونی که؟من بی تو می میرم پس بخاطر من مراقب خودت بیشتر باش.
سری تکون داد و گفت:
_باش.
***
دست تو دست زدیم بیرون و رفتیم سمت ایستکاه اتوبوس.
خیلیا منتظر اتوبوس وایساده بودن.
بعد از گذشت ده دقیقه با اومدن اتوبوس سریع سوار شدیم و..من مثل همیشه کنار پنجره نشستم و نیما ام کنار من.
سرمو برعکس همیشه که می ذاشتم روی شیشه اتوبوس ..گذاشتم رو شونه ی نیما و هنذفریمو زدم به گوشیم و یه دونه اش رو توی گوش خودم اون یکیشم تو گوش نیما.
نمی دونستم باید چه آهنگی رو بزارم..انتخاب سختی بود.
لیست آهنگای جدیدم رو دونه دونه رد کردم تا رسیدم به یه آهنگ جدید و باحال.
با پلی شدنش دست نیما تو دستم قفل شد ..
با دیدن آرامش نگاهش دل منم آروم گرفت.. چشمامو بستم و اجازه دادم موزیک کار خودشو کنه..
سیاه چال چشم خمارت عمیقه والا
والا والا والا
دل بی تو حبس دل بی تو زیر تیغه والا
والا والا والا
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
هر جوری باشی از چشم من قشنگ والا
دست نیما که روی شونه ام نشست چشماموباز کردم.
چشمای خمارش داشت دیوونه ام می کرد..
نگاهمو دزدیدم و سرمو انداختم پایین.
والا والا والا
خاطر خواه باشی دستت زیر سنگ والا
والا والا والا
با نشستن دستش روی چونه ام و با اوردن سرم آروم صورتشو آورد نزدیک.
من با این همه عشق به دو جفت چشم قهوه ای خمارش چی کار می کردم؟
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
کوچه خیابونای شهر و گز نکردی
خودت رو واسه دیگری عوض نکردی
چون مثل من عاشق و دلداده نبودی
هیچ موقع از دیدن هیشکی حظ نکردی
رسوای مردم ای دل ، دل ساده والا
والا والا والا
مثال من و تو مثل برگ و باد والا
والا والا والا
لبامون توی یه سانتی هم بود.. یهو لبشو محکم روی لبم کذاشت.. از شدت داغی لباش لبم آتیش گرفت و تنم گر کرد..
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
کوچه خیابونای شهر و گز نکردی
خودت رو واسه دیگری عوض نکردی
چون مثل من عاشق و دلداده نبودی
هیچ موقع از دیدن هیشکی حظ نکردی
چشمامو باز کردم و نفس کشیدم.
#نظر_فراموش_نشه
نیاز:
_عشقم..بهش فکر نکن..
_آدمش کردم..که دیگه ازین ..گ*و*ه*ا نخوره...
_هیچ وقت دعوا نکن..من خیلی ترسیدم.
_نمی تونم نیاز..یارو داشت به تو اونجوری می گفت اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم..عوضی..فکر کرده با اون موهای رنگ کرده ی داغونش خیلی جذاب به نظر می رسه و جوجه کوچولویی مثه تو رو می تونه داشته باشه.
از بغلش درومدم بیرون و به چشمای قهوه ای خمارش نگاه کردم..ادامه داد:
_نمی دونه که تو خیلی ساله مال یه نفری..فقط یه نفر.. !
لپشو آروم تو دستم گرفتم و گفتم:
_قربون این چشات برم من..نباید عصبی بشی..ممکنه اتفاق بدی بیوفته..می دونی که؟من بی تو می میرم پس بخاطر من مراقب خودت بیشتر باش.
سری تکون داد و گفت:
_باش.
***
دست تو دست زدیم بیرون و رفتیم سمت ایستکاه اتوبوس.
خیلیا منتظر اتوبوس وایساده بودن.
بعد از گذشت ده دقیقه با اومدن اتوبوس سریع سوار شدیم و..من مثل همیشه کنار پنجره نشستم و نیما ام کنار من.
سرمو برعکس همیشه که می ذاشتم روی شیشه اتوبوس ..گذاشتم رو شونه ی نیما و هنذفریمو زدم به گوشیم و یه دونه اش رو توی گوش خودم اون یکیشم تو گوش نیما.
نمی دونستم باید چه آهنگی رو بزارم..انتخاب سختی بود.
لیست آهنگای جدیدم رو دونه دونه رد کردم تا رسیدم به یه آهنگ جدید و باحال.
با پلی شدنش دست نیما تو دستم قفل شد ..
با دیدن آرامش نگاهش دل منم آروم گرفت.. چشمامو بستم و اجازه دادم موزیک کار خودشو کنه..
سیاه چال چشم خمارت عمیقه والا
والا والا والا
دل بی تو حبس دل بی تو زیر تیغه والا
والا والا والا
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
هر جوری باشی از چشم من قشنگ والا
دست نیما که روی شونه ام نشست چشماموباز کردم.
چشمای خمارش داشت دیوونه ام می کرد..
نگاهمو دزدیدم و سرمو انداختم پایین.
والا والا والا
خاطر خواه باشی دستت زیر سنگ والا
والا والا والا
با نشستن دستش روی چونه ام و با اوردن سرم آروم صورتشو آورد نزدیک.
من با این همه عشق به دو جفت چشم قهوه ای خمارش چی کار می کردم؟
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
کوچه خیابونای شهر و گز نکردی
خودت رو واسه دیگری عوض نکردی
چون مثل من عاشق و دلداده نبودی
هیچ موقع از دیدن هیشکی حظ نکردی
رسوای مردم ای دل ، دل ساده والا
والا والا والا
مثال من و تو مثل برگ و باد والا
والا والا والا
لبامون توی یه سانتی هم بود.. یهو لبشو محکم روی لبم کذاشت.. از شدت داغی لباش لبم آتیش گرفت و تنم گر کرد..
شاخ صنوبری تو دل میبری تو
از عالم سری تو دل میبری تو
کوچه خیابونای شهر و گز نکردی
خودت رو واسه دیگری عوض نکردی
چون مثل من عاشق و دلداده نبودی
هیچ موقع از دیدن هیشکی حظ نکردی
چشمامو باز کردم و نفس کشیدم.
#نظر_فراموش_نشه
۱۱.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.