عشق سخت
عشق سخت
p15
ویو جونگ کوک
ا.ت بلد شد و رفت منم به یکی از بادیگاردام گفتم بیوفتن دنبالش ادرس خونشو بفهمه و به ا.ت بگه برای مراقب بودن ازش دنبالش افتاده
ویو ا.ت
از جونگ کوک جدا شدم و یکی از بادیگارداش هم باهام بود به گفته خودش میخاست مراقبم باشه و تا دم خونه ببرتم به ساعت نگاه کردم وایی نه 11:40بود قطعا پدرم منو میکشت رسیدم دم خونه از بادیگارد تشکر کردم و رفتم توی خونه دعا دعا میکردم نیومده باشه ولی کفاشاش جلوی در بود پس اومده با ترس رفتم توی خونه وقتی در رو باز کردم یه چیز خورد تو صورتم و افتادم زمین بله پدر ا.ت بود اون زد توی صورت دخترک
پدر ا.ت: کدوم گوری بودیی هاا(با داد)
ا.ت:....
بابای ا.ت: مگه با تو نیستم حرومزاده اون مرده کی بود باهات تا جلوی در اومد حتما کل روز رو با اون بود ارهه(با داد)
وقتی حرفش تموم شد موهای دخترک رو گرفت و از جلوی در کشوندتش وسط سالن صدای جیغ ا.ت کل خونه رو فرا گرفته بود
ا.ت: به خدا با اون نبودم با یونا بیرون بودمم(با صدای بلند و گریه)
پدر ا.ت: پس کارت به جایی رسیده که به من دوروغ بگی دختر هرزه(با داد)
بعد این حرفش شروع کرد به زدن دخترک
دخترک کسی رو نداشت که ازش دفاع کنه قبلا مادرش بود که مراقبش بود ولی اون دیگه نیس پدرش انقدر دخترک رو زد که دیگه جونی تو بدنش نمونده بود پدرش از کتک زدنش دست برداش و گفت
پدر ا.ت: از این به بعد دیگه نمیری مدرسه یکی از کسایی که باهاش قمار کردم پولش رو میخاد نتونستم از فرار کنم اون پدرش بزرگترین مافیا شهره پس تو باید کار کنی تا پولش رو دربیاری فهمیدی(با داد)
قطره های اشک از چشم دخترک پایین ریخت و بی جون گفت
ا.ت: به یه شرط
پدر ا.ت: چه شرطی حرومزاده
ا.ت: که هم مدرسه مو برم و هم کار کنم
پدر ا.ت: باشه برو ولی اگه تا سه روز دیگه پولی که میخام رو بم ندی هیچ گوری نمیری فهمیدی
ا.ت:....
پدر ا.ت: فهمیدی (با صدای بلند)
ا.ت: ا ار اره
پدر ا.ت: خوبه پس الان گورتو از جلوی چشمام گم کن سریع
دخترک به زور خودشو کشوند توی اتاق و درو اتاق رو بست و شروع کرد به گریه کردن اخه این چه زندگی ای هست که من دارم خسته شدم هرچی پول در میارم باید بدم به این کثافت بره قمار کنه چرا نمیشه زندگی خودمو داشته باشم با این اخلاقی که داره هیج ادمی سمتم نمیاد توی این فکرا بودم سرمو گذاشتم زمین و..
⭕قوانین⭕
💖لایک:💖۱۵تا
💞کامنت:💞10تا
p15
ویو جونگ کوک
ا.ت بلد شد و رفت منم به یکی از بادیگاردام گفتم بیوفتن دنبالش ادرس خونشو بفهمه و به ا.ت بگه برای مراقب بودن ازش دنبالش افتاده
ویو ا.ت
از جونگ کوک جدا شدم و یکی از بادیگارداش هم باهام بود به گفته خودش میخاست مراقبم باشه و تا دم خونه ببرتم به ساعت نگاه کردم وایی نه 11:40بود قطعا پدرم منو میکشت رسیدم دم خونه از بادیگارد تشکر کردم و رفتم توی خونه دعا دعا میکردم نیومده باشه ولی کفاشاش جلوی در بود پس اومده با ترس رفتم توی خونه وقتی در رو باز کردم یه چیز خورد تو صورتم و افتادم زمین بله پدر ا.ت بود اون زد توی صورت دخترک
پدر ا.ت: کدوم گوری بودیی هاا(با داد)
ا.ت:....
بابای ا.ت: مگه با تو نیستم حرومزاده اون مرده کی بود باهات تا جلوی در اومد حتما کل روز رو با اون بود ارهه(با داد)
وقتی حرفش تموم شد موهای دخترک رو گرفت و از جلوی در کشوندتش وسط سالن صدای جیغ ا.ت کل خونه رو فرا گرفته بود
ا.ت: به خدا با اون نبودم با یونا بیرون بودمم(با صدای بلند و گریه)
پدر ا.ت: پس کارت به جایی رسیده که به من دوروغ بگی دختر هرزه(با داد)
بعد این حرفش شروع کرد به زدن دخترک
دخترک کسی رو نداشت که ازش دفاع کنه قبلا مادرش بود که مراقبش بود ولی اون دیگه نیس پدرش انقدر دخترک رو زد که دیگه جونی تو بدنش نمونده بود پدرش از کتک زدنش دست برداش و گفت
پدر ا.ت: از این به بعد دیگه نمیری مدرسه یکی از کسایی که باهاش قمار کردم پولش رو میخاد نتونستم از فرار کنم اون پدرش بزرگترین مافیا شهره پس تو باید کار کنی تا پولش رو دربیاری فهمیدی(با داد)
قطره های اشک از چشم دخترک پایین ریخت و بی جون گفت
ا.ت: به یه شرط
پدر ا.ت: چه شرطی حرومزاده
ا.ت: که هم مدرسه مو برم و هم کار کنم
پدر ا.ت: باشه برو ولی اگه تا سه روز دیگه پولی که میخام رو بم ندی هیچ گوری نمیری فهمیدی
ا.ت:....
پدر ا.ت: فهمیدی (با صدای بلند)
ا.ت: ا ار اره
پدر ا.ت: خوبه پس الان گورتو از جلوی چشمام گم کن سریع
دخترک به زور خودشو کشوند توی اتاق و درو اتاق رو بست و شروع کرد به گریه کردن اخه این چه زندگی ای هست که من دارم خسته شدم هرچی پول در میارم باید بدم به این کثافت بره قمار کنه چرا نمیشه زندگی خودمو داشته باشم با این اخلاقی که داره هیج ادمی سمتم نمیاد توی این فکرا بودم سرمو گذاشتم زمین و..
⭕قوانین⭕
💖لایک:💖۱۵تا
💞کامنت:💞10تا
۷.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.