من و تو(فصل ۲ پارت۹)
من و تو(فصل ۲ پارت۹)
_الان میرسیم خونه عشقم...
(چند ساعت بعد)
رسیدیم خونه...
م ته:پسرم ام.... نونا! چیشده دخترم؟ (نگران)
پ ته:نونا دخترم چیزی شده؟؟؟
+چ چیزی نیست مادر جان... خوبم...
م ته:چیشده پسرم؟
_سرما خورده... خودم ازش مراقبت میکنم....
یدفعه دیدم اجوما سریع از تو اشپزخونه امد جلو در...
=نونا دخترم! خوبی؟ (نگران)
+چیزی نیست اجوما نگران نباش...
تهیونگ سریع منو به سمت اتاقم برد...
_کدوم لباستو میخوای؟
+خودم عوض میکنم...
_داری میلرزی... حتی نمیتونی سرجات وایسی بعد میگی خودت عوض میکنی؟ بگو! کدوم؟
+اما...
_اما نداره ...داری یخ میزنی... کدوم؟
+او اون... (اشاره کرد)
تهیونگ سریع اون لباس رو برداشت و با لباسی که داشتم عوض کرد.. به سمت میز ارایشم رفتم... تهیونگ موهامو خشک کرد و بعد دوزانو کنارم نشست تا بهم نزدیکتر باشه... بهش خیره شدم..
_نباید اونجا تنهات میزاشتم... 😞
+تقصیر تو نیست... خودم تقصیر کارم که گفتم بریم.. 🙂
_اما...
+(عطسه)
_سرما خوردی نونا! 😐
+(فین فین) فکر کنم...
_میخوای بخوابیم؟
+اما چیزی نخوردیم...
_بیا بخوابیم بعد صب پا میشیم کلی خوراکی میخوریم...
+باشه! 😊
رو تخت دراز کشیدم.. تهیونگ برق رو خاموش کرد و امد کنارم دراز کشید...
(فردا صب)
از زبون ته:چشمام رو اروم باز کردم.. دیدم نونا غرق خوابه.. ساعت ۱۲ بود...
_نونا! بیبی بانی من...
جوابمو نمیداد.....
ببخشید بیرون بودم صب نذاشتم..
_الان میرسیم خونه عشقم...
(چند ساعت بعد)
رسیدیم خونه...
م ته:پسرم ام.... نونا! چیشده دخترم؟ (نگران)
پ ته:نونا دخترم چیزی شده؟؟؟
+چ چیزی نیست مادر جان... خوبم...
م ته:چیشده پسرم؟
_سرما خورده... خودم ازش مراقبت میکنم....
یدفعه دیدم اجوما سریع از تو اشپزخونه امد جلو در...
=نونا دخترم! خوبی؟ (نگران)
+چیزی نیست اجوما نگران نباش...
تهیونگ سریع منو به سمت اتاقم برد...
_کدوم لباستو میخوای؟
+خودم عوض میکنم...
_داری میلرزی... حتی نمیتونی سرجات وایسی بعد میگی خودت عوض میکنی؟ بگو! کدوم؟
+اما...
_اما نداره ...داری یخ میزنی... کدوم؟
+او اون... (اشاره کرد)
تهیونگ سریع اون لباس رو برداشت و با لباسی که داشتم عوض کرد.. به سمت میز ارایشم رفتم... تهیونگ موهامو خشک کرد و بعد دوزانو کنارم نشست تا بهم نزدیکتر باشه... بهش خیره شدم..
_نباید اونجا تنهات میزاشتم... 😞
+تقصیر تو نیست... خودم تقصیر کارم که گفتم بریم.. 🙂
_اما...
+(عطسه)
_سرما خوردی نونا! 😐
+(فین فین) فکر کنم...
_میخوای بخوابیم؟
+اما چیزی نخوردیم...
_بیا بخوابیم بعد صب پا میشیم کلی خوراکی میخوریم...
+باشه! 😊
رو تخت دراز کشیدم.. تهیونگ برق رو خاموش کرد و امد کنارم دراز کشید...
(فردا صب)
از زبون ته:چشمام رو اروم باز کردم.. دیدم نونا غرق خوابه.. ساعت ۱۲ بود...
_نونا! بیبی بانی من...
جوابمو نمیداد.....
ببخشید بیرون بودم صب نذاشتم..
۱۰.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.