رمان همسر اجباری پارت پنجم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجم
اونقدرا هم بی راه نمیگفت
-آنا ساعت سه شد پاشو برو غذا درست کن مردم، تا دوازده ک خواب بودیباشه
-چشم)ای خدا بترکوندت از بس میخوری(بیچاره کجا خورده االن ساعت سه شده.
...
غذا رو خوردیمو رفتیم سراغ آرایش خخخ ساعت هفت باید بریم تا هشت اونجا باشیم
یه دست کت و شلوار انتخاب کردم کتش سفید بودشلوار وتاپ زیر کت مشکی روسری ساتن مشکی با کفش سفیدبفرماآنا اون رژتو بده
یه آرایش محو.فدای خودم بشم که خوشمل شدم.
زهرا هم یه پیرهن ماکسی بلند با کفش پاشنه بلندو ارایشی که مثل من محوبود.
و به سوی آدرس رفتیم.
وقتی وارد شدیم دهنم وا موند.
-آنا بیا از اینورچه شلوغه!! ماتوعروسیمون انقدر شلوغ میکنیم عایا؟
دنبال زهرا رفتم وای ترکوندن.برخالف بقیه خیلی محترمانه گوشه ای از سالن وایسادم.
- به به ببین بچه ها چه تیپی زدن، زهرا
-اره دیدی ما بین اینا انگار اسکلیم
Comments please ^_^
اونقدرا هم بی راه نمیگفت
-آنا ساعت سه شد پاشو برو غذا درست کن مردم، تا دوازده ک خواب بودیباشه
-چشم)ای خدا بترکوندت از بس میخوری(بیچاره کجا خورده االن ساعت سه شده.
...
غذا رو خوردیمو رفتیم سراغ آرایش خخخ ساعت هفت باید بریم تا هشت اونجا باشیم
یه دست کت و شلوار انتخاب کردم کتش سفید بودشلوار وتاپ زیر کت مشکی روسری ساتن مشکی با کفش سفیدبفرماآنا اون رژتو بده
یه آرایش محو.فدای خودم بشم که خوشمل شدم.
زهرا هم یه پیرهن ماکسی بلند با کفش پاشنه بلندو ارایشی که مثل من محوبود.
و به سوی آدرس رفتیم.
وقتی وارد شدیم دهنم وا موند.
-آنا بیا از اینورچه شلوغه!! ماتوعروسیمون انقدر شلوغ میکنیم عایا؟
دنبال زهرا رفتم وای ترکوندن.برخالف بقیه خیلی محترمانه گوشه ای از سالن وایسادم.
- به به ببین بچه ها چه تیپی زدن، زهرا
-اره دیدی ما بین اینا انگار اسکلیم
Comments please ^_^
۲.۳k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.