رمان همسر اجباری پارت هفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هفتم
یه مرد هیکلیه به سمتم اومدُ منو انداخت رو تخت
مرد:توام یه مهره ای که باید نیومده حذف شی .
لحظه ای دلم فرو ریخت با وحشت به سمتش برگشتم
برگشتم خواستم حرفی بزنم اما قبل از اینکه چیزی بگم دستمالی رو که تو دستش داشت سریع باال اورد و روی
دهنم گذاشت دستشو چنگ زدم که مانعش بشم اما بی فایده بود و رفته رفته دستام شل شدو بدنم بی حس و در
آخر هم چشمام رفت رو هم و دیگه هیچی نفهمیدم.
راوی...
آنا بی هوش زیر دست اون مرد بودو معلوم نبود تا االن چی سرش اومده صدای آهنگ صدای ضجه های آنارو ب
گوش کسی نرسوند .آریا نشسته بود داشت حرص مسخره بازیای زیبارو میخورد که با همه راحت بود وحریمی
نداشت.
آریا باخودش فکر کرد من که بدون زیبا میمردم چرا زیبا به من توجه نمیکنه چرا میگه عاشقمه مثل من دوستم داره
اما با کسای دیگه جز من میرقصه .مثل هامون چرا من فقط اسیر زیبا شدم این چه عشقیه که در بندش نباشیوبا
هرکسی باشی جز عشقت.
آخر این هفته عقدش میکنم.فقط صبر کن ببین چطوری ادبت کنم.
رفت از وسط جمعیت اوردش بیرون به هامون یه نگاه کرد پوزخندی بهش زد.گفت با توام کار دارم جوجه خروس.
زیبارو از جمع دور کرد و گفت:
- ببین زیبا دست از این کارات بردار.
-آریا جونی چکار کردم من اینطوری بزرگ شدم.
Comments please ^_^
یه مرد هیکلیه به سمتم اومدُ منو انداخت رو تخت
مرد:توام یه مهره ای که باید نیومده حذف شی .
لحظه ای دلم فرو ریخت با وحشت به سمتش برگشتم
برگشتم خواستم حرفی بزنم اما قبل از اینکه چیزی بگم دستمالی رو که تو دستش داشت سریع باال اورد و روی
دهنم گذاشت دستشو چنگ زدم که مانعش بشم اما بی فایده بود و رفته رفته دستام شل شدو بدنم بی حس و در
آخر هم چشمام رفت رو هم و دیگه هیچی نفهمیدم.
راوی...
آنا بی هوش زیر دست اون مرد بودو معلوم نبود تا االن چی سرش اومده صدای آهنگ صدای ضجه های آنارو ب
گوش کسی نرسوند .آریا نشسته بود داشت حرص مسخره بازیای زیبارو میخورد که با همه راحت بود وحریمی
نداشت.
آریا باخودش فکر کرد من که بدون زیبا میمردم چرا زیبا به من توجه نمیکنه چرا میگه عاشقمه مثل من دوستم داره
اما با کسای دیگه جز من میرقصه .مثل هامون چرا من فقط اسیر زیبا شدم این چه عشقیه که در بندش نباشیوبا
هرکسی باشی جز عشقت.
آخر این هفته عقدش میکنم.فقط صبر کن ببین چطوری ادبت کنم.
رفت از وسط جمعیت اوردش بیرون به هامون یه نگاه کرد پوزخندی بهش زد.گفت با توام کار دارم جوجه خروس.
زیبارو از جمع دور کرد و گفت:
- ببین زیبا دست از این کارات بردار.
-آریا جونی چکار کردم من اینطوری بزرگ شدم.
Comments please ^_^
۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.