رمان همسر اجباری پارت سوم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سوم
نمیدونم امروز همش تو فکرم ببخشید بگو جان دلم.
-هیچی کارتم باهام نیس پولم کمه.کارتتو بده بیاد .
-بفرما اینم کارت رمزشم که حفظی عشقم.
-توام بیا پایین از همین فست فود یه چیزی بخوری بعدم بریم کتابخونه.
بی تامل باهاش موافقت کردم و با هم رفتیم....
...
رسیدیم خونه لباسامو در اوردم افتادم روتخت
-آخیش یه ذره بخوابم زری جون غذا با توئه ها امشب
چشمامو رو هم گذاشتمباشه کوفتی جونم.
بعد چنددقیقه خوابم برد.
...
ساعت هشت بیدار شدم اول شام خوردم بعدم نمازمو خوندم خبری از زهرا نبود حتما تازه خوابیده بیدارش نکردم.
ازبی کاری کالفه شده بودم لباسای فردا رو اماده کردمُ دراز کشیدم رو تخت باگوشیم آهنگ گوش دادم و به
عکسای خانوادگیمُ نگاه کردم
...
از خواب بیدار شدم ساعت شیش و نیم بود عین جت رفتم دستشویی و بعد زهرا رو بیدار کردم رفتیم دانشگاه اوه
اوه اینو چه بزک دوزکی کرده.زیبا بود داشت با گوشیش حرف میزد من که چیزی نفهمیدم..
.
Comments please ^_^
نمیدونم امروز همش تو فکرم ببخشید بگو جان دلم.
-هیچی کارتم باهام نیس پولم کمه.کارتتو بده بیاد .
-بفرما اینم کارت رمزشم که حفظی عشقم.
-توام بیا پایین از همین فست فود یه چیزی بخوری بعدم بریم کتابخونه.
بی تامل باهاش موافقت کردم و با هم رفتیم....
...
رسیدیم خونه لباسامو در اوردم افتادم روتخت
-آخیش یه ذره بخوابم زری جون غذا با توئه ها امشب
چشمامو رو هم گذاشتمباشه کوفتی جونم.
بعد چنددقیقه خوابم برد.
...
ساعت هشت بیدار شدم اول شام خوردم بعدم نمازمو خوندم خبری از زهرا نبود حتما تازه خوابیده بیدارش نکردم.
ازبی کاری کالفه شده بودم لباسای فردا رو اماده کردمُ دراز کشیدم رو تخت باگوشیم آهنگ گوش دادم و به
عکسای خانوادگیمُ نگاه کردم
...
از خواب بیدار شدم ساعت شیش و نیم بود عین جت رفتم دستشویی و بعد زهرا رو بیدار کردم رفتیم دانشگاه اوه
اوه اینو چه بزک دوزکی کرده.زیبا بود داشت با گوشیش حرف میزد من که چیزی نفهمیدم..
.
Comments please ^_^
۴.۸k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.