رمان همسر اجباری پارت چهارم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهارم
رفتم کالس زهرا هم رفته بود ماشینو پارک کنه تو پارکینگ بعد پنج دقیقه اومد
- نامرد چرا نموندی منم بیام
ببخش فکر کردم میای.مهتاب اومد نشست پیشمون و سالم کرد جوابشو دادیم زهرا رو به ما گفت
-بچه ها زیبا تو پارکینگ داشت با عشقش حرف میزد ندیدی چی میگفتن !! واقعا واسه آریا متاسفم ینی نمیدونه با
هامون تیک میزنه. داشت به هامون میگفت میپیچونمش یعنی چه نقشه ای داره.میگفت دختره رو بهش غالب
میکنم .واقعا نمیدونم آریا چرا عاشق این شده!؟
مهتاب که تا اون لحظه ساکت بود. گفت:بچه ها نکنه شماهم مثل من فکر میکردین که زیبا خودشو به اریا قالبخون خودتو کثیف نکن بشین سر جات.
کرده. نه فداتون اون حرف مال یکی از دخترا بود که با زیبا لج داشت خواست خرابش کنه ولی واسش مهم نبود این
آریاست که عاشق زیبایی بی حد زیبا شده.منو زهرا با هم گفتم هآآآآ.اره عزیزم اون اوایل زیبا یکم وضع حجابش
بهتر بود وبا کسی نمیپرید اریاهم عاشقش شدو بعد از رفتن آریا ،زیباعوض شد یعنی جنبه دانشگاه رو نداشت اریا
هم نبود کنترلش کنه یا دیگه کسی نبود ک زیبا ازش حساب ببره.هامون هم ترمیه خودمون اون قاپ زیبا رو دزدید
حاال هم ک چند هفته یه بار آریا رو میبینه خودشو لوس میکنه واسش که فکر کنم با اون حرفایی که االن زهرا زد
میخواد اریا رو بپیچونه.
من:وای بچه ها زندگیه زیبا و آریا به ماچه ها؟! بسه غیبت.
زهرا یه پس گردنی بهم زد و گفت حاال واسه من آدم شد. بابا کنجکاو شدم ببینم این دختره عاشق کیه آخرش.
استاد اومد و دیگه حرف نزدم کلی درس داد بعد اون کالس چندتا کالس دیگه هم داشتیم تا ساعت شیش و دیگه
رفتیم خونه...
بعد غذا خیلی خسته بودم خوابم برد
....
ای خدا زهرا من امشب چی بپوشم.-
- آنا کم این جمله رو بگو دیوونم کردی تو که اولین باره با اینا تو یه جمع هستی پس کلی لباس داری.
Comments please ^_^
رفتم کالس زهرا هم رفته بود ماشینو پارک کنه تو پارکینگ بعد پنج دقیقه اومد
- نامرد چرا نموندی منم بیام
ببخش فکر کردم میای.مهتاب اومد نشست پیشمون و سالم کرد جوابشو دادیم زهرا رو به ما گفت
-بچه ها زیبا تو پارکینگ داشت با عشقش حرف میزد ندیدی چی میگفتن !! واقعا واسه آریا متاسفم ینی نمیدونه با
هامون تیک میزنه. داشت به هامون میگفت میپیچونمش یعنی چه نقشه ای داره.میگفت دختره رو بهش غالب
میکنم .واقعا نمیدونم آریا چرا عاشق این شده!؟
مهتاب که تا اون لحظه ساکت بود. گفت:بچه ها نکنه شماهم مثل من فکر میکردین که زیبا خودشو به اریا قالبخون خودتو کثیف نکن بشین سر جات.
کرده. نه فداتون اون حرف مال یکی از دخترا بود که با زیبا لج داشت خواست خرابش کنه ولی واسش مهم نبود این
آریاست که عاشق زیبایی بی حد زیبا شده.منو زهرا با هم گفتم هآآآآ.اره عزیزم اون اوایل زیبا یکم وضع حجابش
بهتر بود وبا کسی نمیپرید اریاهم عاشقش شدو بعد از رفتن آریا ،زیباعوض شد یعنی جنبه دانشگاه رو نداشت اریا
هم نبود کنترلش کنه یا دیگه کسی نبود ک زیبا ازش حساب ببره.هامون هم ترمیه خودمون اون قاپ زیبا رو دزدید
حاال هم ک چند هفته یه بار آریا رو میبینه خودشو لوس میکنه واسش که فکر کنم با اون حرفایی که االن زهرا زد
میخواد اریا رو بپیچونه.
من:وای بچه ها زندگیه زیبا و آریا به ماچه ها؟! بسه غیبت.
زهرا یه پس گردنی بهم زد و گفت حاال واسه من آدم شد. بابا کنجکاو شدم ببینم این دختره عاشق کیه آخرش.
استاد اومد و دیگه حرف نزدم کلی درس داد بعد اون کالس چندتا کالس دیگه هم داشتیم تا ساعت شیش و دیگه
رفتیم خونه...
بعد غذا خیلی خسته بودم خوابم برد
....
ای خدا زهرا من امشب چی بپوشم.-
- آنا کم این جمله رو بگو دیوونم کردی تو که اولین باره با اینا تو یه جمع هستی پس کلی لباس داری.
Comments please ^_^
۵.۴k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.