پارت²⁰
پارت²⁰
ات اومد
ات:بفرمایید
م.ک:ممنونم دخترم
ات خواهش میکنم
کوک:ات زود برو سفره رو بنداز برا شام[یکم تند]
ات:چشم
پ.ک:هوی کوک درست باهاش حرف بزن
کوک:اون برده منه
م.ک:شایدم زنت
کوک:ها....من ول کن .....اصن عمرا
باهم حرف زدن......................
²⁰مین بعد
ات رفت پیششون
ات:میز رو چیدم بفرمایید
م.ک:ممنونم دخترم
کوک:من میدونم تو بد باشه
پدر کوک پس گردنی بهش زد
خلاصش میکنم
رفتن غذا خوردن بعدشمیکم حرف زدن اتم ظرفارو جمع کرد و بعدشم پدر و مادر کوک رفتن خونشون و کوک و ات فقط بودن
کوک:ات دیگه برو بخواب
ات:واقعا شب خیر[بدو بدو رفت سمت اتاق خدمتکارا و خودشو پرت کرد رو تخت]
کوک با خودش:هی میزاشتی جوابتو بدم بعد میرفتی اههههه
کوک ویو
رفتم تو اتاقم و خودمو انداختن رو تخت
اخیشششش تخت قشنگم داشت چشمام کم کم گرم میشد که حرف های پدرم تو ذهنم اومد
پ.ک:
___________________________
بچه ها یه ایده باحال اومد تو ذهنم و میخوام فیک رو ادامه بدم پس حمایت کنید
like:¹¹⁵
comment:¹⁸⁰
ات اومد
ات:بفرمایید
م.ک:ممنونم دخترم
ات خواهش میکنم
کوک:ات زود برو سفره رو بنداز برا شام[یکم تند]
ات:چشم
پ.ک:هوی کوک درست باهاش حرف بزن
کوک:اون برده منه
م.ک:شایدم زنت
کوک:ها....من ول کن .....اصن عمرا
باهم حرف زدن......................
²⁰مین بعد
ات رفت پیششون
ات:میز رو چیدم بفرمایید
م.ک:ممنونم دخترم
کوک:من میدونم تو بد باشه
پدر کوک پس گردنی بهش زد
خلاصش میکنم
رفتن غذا خوردن بعدشمیکم حرف زدن اتم ظرفارو جمع کرد و بعدشم پدر و مادر کوک رفتن خونشون و کوک و ات فقط بودن
کوک:ات دیگه برو بخواب
ات:واقعا شب خیر[بدو بدو رفت سمت اتاق خدمتکارا و خودشو پرت کرد رو تخت]
کوک با خودش:هی میزاشتی جوابتو بدم بعد میرفتی اههههه
کوک ویو
رفتم تو اتاقم و خودمو انداختن رو تخت
اخیشششش تخت قشنگم داشت چشمام کم کم گرم میشد که حرف های پدرم تو ذهنم اومد
پ.ک:
___________________________
بچه ها یه ایده باحال اومد تو ذهنم و میخوام فیک رو ادامه بدم پس حمایت کنید
like:¹¹⁵
comment:¹⁸⁰
۳۳.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.